اندیشۀ روشنگری در آثار هاینریش مان

اندیشۀ روشنگری در آثار هاینریش مان

محمود حدّادی

من سه رمان از هاینریش مان آلمانی ترجمه کرده‌­ام: زیردست، فرشتۀ آبی و جوانی هانری چهارم. زمان و توانم به بیش از این نرسید در شرایط فرهنگیِ دهه­‌های شصت و هفتاد. شاید همین مایه هم در معرفی او سهمی شایان داشته باشد. اما چکیدۀ معنوی این آثارِ شاخص او چیست؟ کلامی که این نویسندۀ واقع­گرای قرن بیستم را با اندیشه و فلسفۀ اومانیستی نهضت روشنگری در قرن هجدهم پیوند می­‌دهد: قدرت عزیزترین دارایی است. اما این عزیزترین دارایی تنها وقتی هستی‌ِ به حق خواهد داشت که از خرد توجیه بگیرد. و اگر نه این، ابزار تباهی­ خواهد شد. این اندیشه، قضا را در اولین رمان او که موجزترین هم هست، تم اصلی است، در کجای داستان؟ در جایی برای خوانندة فارسی هم به تجربه آشنا:

 جایگاه داستان یک دبیرستان است و موضوعِ فصل اول آن کلاس انشاء و موضوع انشاء هم «دعای سوم شاه!» برگرفته از نمایشنامۀ ژاندارک اثر فریدریش شیلر.

و اینک شرح فضای کلی کلاس در این ساعت درس:

«انشاء آلمانی طی سالیان به دانش‌آموز آموخته بود دربارۀ مطالبی که صدالبته به وجود آن‌ها ایمان داشت، مثلاً دربارۀ تعهد به وظیفه، نعمت تحصیل و عشق به سربازی صفحاتی چند را با جمله‌هایی پوچ و تعارف‌آمیز سیاه کند. موضوع ربطی به خود او نداشت، اما دانش‌آموز می‌نوشت، با سبکدستی هم می‌نوشت …»

اما در امر نمایشنامۀ شیلر واقعیت آن‌که شاه در متن این نمایشنامه، صریح و مشخص، دعای سومی به زبان نمی‌آورد، گرچه ابتدا اعتراف می­‌کند که در تنگنای شکست از نیروهای جنگی انگلستان، سه آرزو داشته و به اجابت آن­ها شبانه سه دعا هم کرده است. پس اینک که ژاندارک به حضور او آمده و مدعی است از جانب خدا رسالت به رهبری ارتش فرانسه دارد، باید به اثبات ادعایش از غیب بگوید آن کدام دعاها بوده­‌اند! ژاندارک دو دعا را به­‌درستی بازگو می­‌کند، اما کار به دعای سوم نمی­‌کشد. چون آگاهی دخترک از همان دو اوّل‌دعای مکنون دل شاه، شاه را به کفایت مجاب کرده است.

با این حال دبیر کینه‌جو این دعای به زبان نیامده سوم را دامی برای گیج کردن دانش‌آموزان می­‌کند، محض حکومت بر آن­ها با ابزار مقام برترش. به این نیرنگ تنها لوهمان پی می‌برد، دانش‌آموزی که مطالعه و دانش­‌اش به تکلیف مدرسه محدود نیست. پس بی‌ هیچ سردرگمی تفسیری فراخور آن سه دعا بر کاغذ می‌آورد، در انشائی مختصر و خالی از حاشیه­‌پردازی:

«دعای سوم شاه، ژاندارک، یک ـ ده: دوشیزه با مهارتی که از سن و تبار دهاتی او بعید می‌نماید، با تردستی به دربار راه می‌یابد و خلاصه‌ای از سه دعای دیشب شاه را برای او بازگو می‌کند. قدرت او در خواندن اندیشه‌های پنهان دیگران برای عالیجنابانِ از همه‌جا بی‌خبر بسیار بهت‌آور است. گفتم سه دعا. ولی ژان بیش از دو دعا را از غیب نمی‌گوید. شاه که با همین دو به قدرت مکاشفۀ او ایمان آورده است، از بازگویی دعای سوم معاف‌اش می‌دارد. بخت با ژان یار بوده است. چون دشوار ممکن است دعای سوم را دانسته باشد. هر آن‌چه شاه می‌شده خواستار اجابت آن باشد، همه را در همان دو دعای اول گفته است و آن این‌که: اگر دودمان او هنوز هم باید که به کفارۀ گناهی عذاب ببیند، خداوند او را کیفر کند، نه ملت‌اش را. و اگر مقدر است کشور و تخت پادشاهی را از دست بدهد، دست‌کم از نعمت وجود دوستان‌اش محروم نماند. شارل به این ترتیب از مهم‌ترین چیز، یعنی حکومت چشم پوشیده است، دیگر چه راز و نیازی می‌توانسته با آسمان داشته باشد؟…

جامعۀ آلمانی نیمه اول قرن بیستم به چنین ترکیبی از قدرت دولتی و خرد دست نیافت و هاینریش مان که منادی چنین ترکیبی برای هموطنان خود بود، در ١٩٣٣ با آغاز حکومت نازی‌ها بر آلمان، ناچار به ترک وطن شد.