اوج روایت شکست
تفسیری بر «آنگاه پس از تندر»، سرودۀ مهدی اخوان ثالث
مهدی اخوان ثالث پس از ٢٨ مرداد ١٣٣٢ مرثیهخوانِ کوششهای ناکام ایرانیان در طلب استقلال و آزادی شد و سالیان متمادی تجربۀ شکست نهضت دکتر محمّد مصدّق را در آثار پرشمار و گوناگون سرود و روایت کرد. ازجملۀ آنها میتوان شعرهای «تسلّی و سلام» از دفتر ارغنون، «زمستان» و «آب و آتش» از دفتر زمستان، «نوحه» و «قصّۀ شهر سنگستان» و «آنگاه پس از تندر» از دفتر از این اوستا را نام برد. درمیان این آثار و دیگر «مرثیهسراییهای» سیاسی-اجتماعی اخوان شعر «آنگاه پس از تندر» جایگاهی ویژه دارد و توان گفت منحصر به فرد است. مطلب حاضر به تحلیل این سروده و تا اندازهای مقایسۀ آن با آثار مشابه به قلم اخوان ثالث اختصاص دارد.
«آنگاه پس از تندر» در قالب گزارشِ یک کابوس سروده شده است. راوی اوّل شخصْ شعر را با شکایت از بیخوابیهای خود آغاز میکند و شِکوِه از خوابهایی که، اگر گهگاه او را درربایند، قرین آسودگی نیستند:
امّا نمیدانی چه شبهایی سحر کردم.
بیآنکه یکدم مهربان باشند باهم پلکهای من
در خلوت خواب گوارایی.
وآن گاهگه شبها که خوابم برد،
هرگز نشد كاید بهسویم هالهای، یا نیمتاجی گل
از روشنا گلگشت رﺅیایی.[١]
در عین حال این آغاز چنان است که گویی ما خوانندگان در میانۀ گفتوگویی از راه رسیدهایم.[٢] راوی از موضوع معیّنی سخن میگفته و حالا با واژۀ «امّا» اعلام میکند که میخواهد به جنبۀ خاصّی از آن بپردازد یا مسئلهای مربوط به آن را مطرح کند. ما خوانندگان البتّه، چون دیر رسیدهایم، هنوز از موضوع بیخبریم و باید آن را از سخنان بعدی او دریابیم. حالا راوی کابوسهای خود را وصف میکند:
در خوابهای من،
این آبهای اهلیِ وحشت،
تا چشم بیند كاروان هول و هذیان است.
این کیست؟ گرگی محتضر، زخمیش بر گردن؛
با زخمههای دمبهدمکاهِ نفسهایش،
افسانههای نوبت خود را
در ساز این میرنده تن غمناك مینالد.
وین كیست؟ كفتاری ز گودال آمده بیرون
سرشار و سیر از لاشۀ مدفون
بیاعتنا با من نگاهش، پوز خود بر خاک میمالد.
در این کابوسها ماجرایی تکرار میشود:
آنگه دو دست مردۀ پیکرده از آرنج
از روبهرو میآید و رگباری از سیلی.
من میگریزم سوی درهایی كه میبینم
باز است، اما پنجهای خونین كه پیدا نیست
از کیست،
تا میرسم، در را بهرویم كیپ میبندد.
آنگاه زالی جغد و جادو میرسد از راه
قهقاه میخندد.
وان بسته درها را نشانم میدهد، با مهر و موم پنجۀ خونین،
سبابهاش جنبان به ترساندن،
گوید:
«بنشین.
شطرنج».
آنگاه فوجی فیل و برج و اسب میبینم
تازان بهسویم تند چون سیلاب.
بدین قرار راوی مکرّر در خواب میبیند که پیرزنی وادارش میکند با او شطرنج ببازد. از همینجا میتوان میان این شعر و مخاطرات سیاسی دکتر مصدّق و یارانش طیّ واپسین سالهای دهۀ ١٣٢٠ و نخستین سالهای دهۀ ١٣٣٠ رابطه برقرار کرد. شطرنجبازی در خواب را میتوان کنایه از نَبَرد فرض کرد، نَبَردی سیاسی. حالا میتوان تصوّر نمود که راوی پیش از آغاز شعر، پیش از آنکه ما به سخن او گوش بسپاریم، از کوششهای ملّیگرایانه و تحوّلخواهانۀ ایرانیان طیّ سالهای یادشده و کودتای ٢٨ مرداد حکایت میکرده است. البتّه ربط دادن این سطرها و سایر بخشهای شعر به نهضت دکتر مصدّق و سرانجام آن مستلزم آگاهی از رویدادهای تاریخی دوران حیات شاعر و عقاید سیاسی و تعلّقات اجتماعی اوست، همچنین شناخت آثار او پس از کودتا که در آنها هماره دریغاگوی دکتر مصدّق بود و با اهداف آن «نادر نوادر ایّام»[٣] همدلی نشان میداد. به این ترتیب تفسیر حاضر هم هرمنوتیکی است هم بینامتنی.
حال که شطرنجبازی راوی در خواب را کنایه از مبارزۀ سیاسی به رهبری دکتر مصدّق انگاشتیم، میتوان با همان منطقْ تکرار کابوس شطرنج را رمزی از درگیری دائم ذهن راوی با آن مبارزه یا جهد بیوقفه و جانکاه او در تحلیل علل و اسباب ناکامی آن فرض کرد. یکی از این شطرنجبازیهای تکراری در خواب اندکی با بقیه فرق دارد. در مقام تفسیر باید بگوییم راوی در یکی از تلاشهای خود برای فهم علّت شکست مبارزۀ مذکور به تحلیلی تازه میرسد:
از بارها یک بار
شب بود و تاریکیش
یا روشنای روز، یا کی، خوب یادم نیست.
اما گمانم روشنیهای فراوانی
در خانۀ همسایه میدیدم.
شاید چراغان بود، شاید روز.
شاید نه این بود و نه آن، باری،
بر پشتبام خانهمان، روی گلیم تیره و تاری،
با پیردختی زردگونگیسو که بسیاری،
شکل و شباهت با زنم میبرد، غرق عرصۀ شطرنج بودم من.
جنگی از آن جانانههای گرم و جانان بود.
اندیشهام هرچند
بیدار بود و مرد میدان بود،
امّا
انگار بخت آورده بودم من.
زیرا
چندین سوار پرغرور و تیزگامش را
در حملههای گسترش پی کرده بودم من.
بازی به شیرینآبهایش بود.
با اینهمه از هول مجهولی
دایم دلم بر خویش میلرزید.
گویی خیانت میکند با من یکی از چشمها یا دستهای من،
اما حریفم برخود از من بیش میلرزید.
در لحظههای آخر بازی،
ناگه زنم، همبازی شطرنج وحشتناک،
شطرنج بی پایان و پیروزی،
زد زیر قهقاهی که پشتم را بههم لرزاند.
گویا مرا هم پارهای خنداند.
دیدم که شاهی در بساطش نیست، گفتی خواب میدیدم.
او گفت:
«این برجها را مات کن» خندید.
«یعنی چه؟» من گفتم.
او در جوابم خندخندان گفت:
«ماتم نخواهی کرد، میدانم.
پوشیده میخندند باهم پیرفرزینان
من سیلهای اشک و خون بینم
در خندۀ اینان»
تحلیل تازۀ راوی، که در دو بند فوق به رمز و اشاره آن را با ما درمیان میگذارد، ظاهراً این است که در قضایای منتهی به کودتای ٢٨ مرداد حقیقت جز آن بوده که به نظرِ مردم میرسیده است؛ راوی و همپیمانانش در نبرد برای تغییر سرنوشت جامعه پیشاپیش شکست خورده بودهاند و اصلاً پیروزی ممکن نبوده و شاید بتوان گفت اساساً «نبردی» درکار نبوده، بلکه یک طرفِ ماجرا طرف دیگر را فریب داده و در توهّم نبرد و امکان تغییر انداخته است. این تفسیر بیش از هرچیز بر غیاب مهرۀ شاهِ حریف در صفحۀ شطرنج مبتنی است که راوی در گرماگرم بازی به صرافت آن نیست و تازه در پایان کار بدان پی میبرَد.[٤] آری، راوی اینبار، پس از آنکه بارها آن شطرنج سیاسی و عاقبتش را نزد خود حلاجّی کرده، استنتاج میکند که کسانی در پشت پرده او و سایر آرمانخواهان و تحوّلطلبان را به بازی گرفته و ریشخند میکردهاند («پوشیده میخندند باهم پیرفرزینان»). به گمان وی این کهنهکارانِ میدان سیاست و صاحبانِ اصلیِ قدرت («پیرفرزینان») در خفا سرنوشت مردم و فرجام نبرد آنان را – که درواقع نبردی نبوده – ازپیش رقم زدهاند. همین استنتاج مهمترین وجه افتراق «آنگاه پس از تندر» و سایر شعرهای اخوان ثالث دربارۀ نهضت دکتر مصدّق و کودتای ٢٨ مرداد است. شاعر در آثاری همچون «زمستان» و «نوحه» به شکایت از شکست سال ١٣٣٢ و شرایط حاکم بر جامعه پس از آن شکست بسنده میکند. او در این قبیل اشعار، اگر گهگاه خواسته علّت شکست را نشان دهد، از حدّ توضیحات سرسری فراتر نرفته است. مثالش بیت زیر از «تسلّی و سلام» خطاب به دکتر مصدّق است که اخوان در آن یاران یا هواداران او را به سستعنصری و تنها گذاشتن پیشوای نهضت متهم میکند:
وز سفله یاوران تو در جنگ
کاری بجز فرار نیامد.[٥]
لیکن در «آنگاه پس از تندر»، چنانکه گفتیم، قضایا تحلیل و شرحی دیگر از آنها ارائه میشود. البتّه مطّلع نمیگردیم که بازیگردانان چگونه حریفان را فریفته و این نمایش را برپا کردهاند و مقصود آنان از بازی عجیبشان چه بوده است. این نیز معلوم نیست که فریبسازان دقیقاً چه کسانی بودهاند. همینقدر درمییابیم که آنان بر اریکۀ قدرت سیاسی تکیه داشتهاند، و ظاهراً هم از این رو راوی – که در این اثر کسی جز شاعر نیست – آنان را مسلّط بر همۀ شئون و گردانندۀ تمام امور جامعه میشناسد. بدین قرار روایت «آنگاه پس از تندر» از جنبش ملّی و شکست آن بیشوکم توطئهاندیشانه است. اگر اخوان را راوی شکست بدانیم، «آنگاه پس از تندر» درمیان آثار وی اوج روایت شکست است، زیرا در آن امکان پیروزی دکتر مصدّق و هوادارانش از اساس انکار میشود. اخوان در این سروده آنان را، شاید ناخواسته، حتّی از جایگاه قهرمانان تراژیک فرومیکشد و جنبش آنان را نه مبارزه، که تلاشی بیهوده میشناسانَد.
از ﺗﺄویلِ شطرنجبازی در خواب به مبارزۀ سیاسی چارچوبی کلّی پدید میآید که در آن پارهای استعاراتِ جزئیترِ شعر تفسیرپذیرند و میتوان مابازای آنها را پیدا کرد. فیالمثل اینکه راوی ابتدا از حریف خود جلو افتاده ظاهراً کنایهای است از این واقعیت تاریخی که پیش از کودتای ٢٨ مرداد به نظر میرسید ملّیگرایان هم در حفظ منافع نفتی ایران توفیق داشتهاند هم سلطنت مطلقّه را در تنگنا قرار داده و سنگرهایش را یکی پس از دیگری فتح کردهاند. لیکن عناصری نیز در شعر هست که نمیتوان آنها را به راحتی معنی کرد. مثالهایش «هایل لکه ابر» و جهت جغرافیاییِ «بین جنوب و شرق» در ادامۀ شعرند، آنجا که پیردخترِ شطرنجباز وقوع تندر یا همان کودتا را اعلام میکند:
[…] زنم نالید.
آنگاه اسب مردهای را ازمیان کشتهها برداشت،
با آن کنار آسمان، بین جنوب و شرق،
پرهیب هایل لکه ابری را نشانم داد، گفت: «آنجاست».
پرسیدم: «آنجا چیست؟»
نالید و دستان را بههم مالید.
من باز پرسیدم.
نالان به نفرت گفت: «خواهی دید».
ناگاه دیدم – آه گویی قصه میبینم –
ترکید تندر، ترق
بین جنوب و شرق
زد آذرخشی برق
اکنون دگر باران جرجر بود.
همین عناصر که معادل دقیقی در مدلول این «شطرنج وحشتناک»، یعنی قضایای نهضت ملّی و کودتای ٢٨ مرداد، ندارند «آنگاه پس از تندر» را عمق میبخشند و از آثاری همچون «آب و آتش» و «قصّۀ شهر سنگستان» متمایز میسازند. تمثیلسازیهای سادۀ اخوان در دو سرودۀ اخیر را میتوان جزءبهجزء مطابق مقصود شاعر به واقعیت برگرداند، امّا پارهای تصاویرِ «آنگاه پس از تندر»، که نمونههایی از آنها را بازشمردیم، به تعابیر مختلف راه میدهند و از این طریق خواننده را در تولید معنای اثر سهیم میکنند. این را نیز درنظر بگیریم که راوی رﺅیای خود را بازمیگوید و چنین تصاویر غامضی، از آن رو که در رﺅیا کاملاً طبیعیاند، روایت را باورپذیرتر میکنند. اصولاً خلق درست و دقیقِ جهانِ رؤیا هنر بزرگ اخوان در «آنگاه پس از تندر» است. از نقاط اوج این هنر یکی آنجاست که راوی از شباهت پیردخترِ شطرنجباز با زنش میگوید:
……….
با پیردختی زردگونگیسو که بسیاری،
شکل و شباهت با زنم میبرد، غرق عرصۀ شطرنج بودم من.
این شباهت افراد با یکدیگر، شباهت فردی بیگانه با کسی که میشناسیم، از جلوههای نوعی و پُربسامد رؤیاست و همگان با آن آشنایند. خودِ غیاب شاه در عرصۀ شطرنج، غفلت راوی از این امرِ غریب و گروتِسک[٦] و آگاهی ناگهانی وی از آن با منطق رویا سازگاری کامل دارد و برای بسیاری از خوانندگان یادآور موقعیتهای مشابهی است که در خواب دیدهاند.
استادی اخوان در ساخت و پرداخت جهانِ رؤیا کیفیت گزارش راوی از رؤیای خود را نیز شامل میگردد و علیالخصوص در تردید او نسبت به آنچه در خواب دیده متجلّی است:
……….
شب بود و تاریکیش
یا روشنای روز، یا کی، خوب یادم نیست.
اما گمانم روشنیهای فراوانی
در خانۀ همسایه میدیدم.
شاید چراغان بود، شاید روز.
شاید نه این بود و نه آن، باری،
بر پشتبام خانهمان، روی گلیم تیره و تاری،
……….
پس از وقوع تندر که آن را به کودتای ٢٨ مرداد ﺗﺄویل کردیم شعر، بیشوکم مانند سایر سرودههای اخوان دربارۀ نهضت دکتر مصدّق و فرجام آن، تمثیلی میشود، یعنی برای همۀ اتّفاقات و تصاویر آن میتوان معادلی بلاواسطه در واقعیت سراغ کرد:
هرچیز و هرجا خیس
هرکس گریزان سوی سقفی، گیرم از ناکس
یا سوی چتری، گیرم از ابلیس.
……….
آنجا اجاقی بود روشن، مرد.
اینجا چراغ، افسرد.
……….
باران جرجر بود و ضجهیْ ناودانها بود.
و سقفهایی که فرومیریخت.
افسوس آن سقف بلند آرزوهای نجیب ما.
وآن باغ بیدار و برومندی که اشجارش
در هر کناری ناگهان میشد صلیب ما.
ضمناً هوشنگ گلشیری با تیزبینی تمام بر این نکته انگشت نهاده که اخوان اینجا شعر را دچار گسست کرده است. او میپرسد عناصری همچون اجاقی که پیشتر روشن بوده و حالا میمیرد و اشجاری که حالا به صلیب بدل میگردند ناگهان از کجا پیدا شدهاند؟! برطبق تحلیل گلشیری ظهور اینها در شعر تنها وقتی موجّه است که آن شطرنجبازی و تندر را کنایه از وقایع تاریخی بشناسیم.[٧] به عبارت دیگر شاعر در بخش پایانی شعر، «پس از تندر»، خودْ معنای ظاهری بخش پیشین را نقض کرده و معنای پنهانْ پشت آن را مبنای وصف و روایت قرار داده است.
منابع
——
اخوان ثالث، مهدی، از این اوستا، چاپ شانزدهم، زمستان، تهران ١٣٨٧.
اخوان ثالث، مهدی، ارغنون، چاپ پانزدهم، زمستان، تهران ١٣٨٦.
گلشیری، هوشنگ، «همخوانی با هماوازان (٣): رندی از تبار خیام»، باغ در باغ (مجموعۀ مقالات)، جلد اوّل، نیلوفر، تهران ١٣٧٨، ص ٥٠١–١٦٧.
پینوشت
———-
[١] هرآنچه در این نوشته از «آنگاه پس از تندر» نقل میشود برگرفته است از ویرایش این شعر در چاپ شانزدهمِ از این اوستا، انتشارات زمستان، تهران ١٣٨٧، ص ٤٢–٥٠.
[٢] ر. ک. گلشیری، ص ١٥٧–١٥٨.
[٣] تعبیری است درحقّ دکتر مصدّق که اخوان ثالث در قصیدۀ «تسلّی و سلام» آورده است (ن. ک. اخوان ثالث، ١٣٨٦، ص ٢١٠).
[٤] کسانی که غیاب مهرۀ شاه در صفحۀ شطرنج را کنایه از خروج شاه از کشور در سال ١٣٣٢ میشناسند شعر را از ژرفای نمادین آن ساقط میکنند. آنان همچنین نادیده میگیرند که خروج شاه از ایران واقعیتی عینی بوده و همه از آن آگاهند، پس توجیهی ندارد که راوی از آن، با اعلام اینکه یک نوبت («از بارها یک بار») در خواب شاهدش بوده، به حیث رویدادی نادیده و ناشناخته حکایت کند.
[٥] اخوان ثالث، ١٣٨٦، ص ١٠٣.
[6] Grotesque.
[٧] ن. ک. گلشیری، ص ١٦٠–١٦١.
سعید رضوانی