اولین دیدار
دکتر سعید رفیعی خضری
در پاییز سال ١٣٧١، من تازه دورۀ کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی را به پایان برده بودم. شاید آنچه من را از دیگر دانشجویانی که در آن سال و در این رشته، کارشناسی گرفته بودند، جدا میکرد، فاصلۀ دهسالهای بود که مابین دیپلم (ریاضی-فیزیک) گرفتن و وارد دانشگاه شدن من افتاده بود، فاصلهای که من را واداشته بود تا در دانشگاه، جز به آموختن و یادگرفتن به چیز دیگری فکر نکنم.
در همان پاییز، گفتوگویی ساده میان یکی از کارکنان مرکز نشر دانشگاهی با خواهر من در اتوبوس شکل گرفت. گفتوگویی که منجر به دیدار من با ایشان و زمینهساز آشنایی من با جناب آقای دکتر نصرالله پورجوادی، مدیر محترم مرکز نشر دانشگاهی در آن زمان، شد. آشنایی و دیداری که با دادن امتحانگونهای (ترجمة متنی ادبی-زبانشناختی)، به جذب من، برای کار، در مرکز نشر دانشگاهی انجامید.
در همان پاییز، در مرکز نشر دانشگاهی طرح «تهیۀ شیوهنامۀ ضبط اعلام از انگلیسی به فارسی» از سوی سرکار خانم دکتر ماندانا صدیق بهزادی پیشنهاد و تصویب شده بود. جناب آقای دکتر علی پورجوادی، معاون محترم علمی-پژوهشی مرکز نشر دانشگاهی در آن زمان، من را به عنوان پژوهشگر به سرکار خانم دکتر بهزادی معرفی کردند. در اولین ملاقاتِ من با ایشان، ضمن توضیحاتی که دربارۀ طرح دادند از مشاوران طرح: استاد احمد سمیعی (گیلانی)، دکتر محمدرضا باطنی، دکتر علیمحمد حقشناس، استاد کامران فانی و البته استاد دکتر علیاشرف صادقی که آن زمان در فرصت مطالعاتی بودند، نیز نام بردند. باید بگویم که اگرچه قبلاً با نام و برخی از آثار این بزرگان آشنا شده بودم، اما افتخار دیدن و از نزدیک کار کردن با آنها، از یک سو ترس و از سویی دیگر شادی زایدالوصفی را در من ایجاد کرد. روز بعد سرکار خانم دکتر بهزادی به من گفتند، قبل از شروع کار استاد سمیعی (گیلانی) که خود در مرکز نشر حضور دارند خواستهاند تا شما را ببینند.
در همان پاییز و در یکی از روزهای بارانی آبان ماه، من برای اولین بار خدمت استاد سمیعی رسیدم و به آشنایی با ایشان، از نزدیک، مفتخر شدم؛ آشناییای که تا زمان درگذشت ایشان ادامه یافت. در آن ملاقات استاد از دبیرستان و رشتهای که در آن دیپلم گرفته بودم، از علت فاصلهای که میان دیپلم گرفتن و وارد دانشگاه شدن من افتاده بود، از علت تغییر رشته، از رتبۀ کنکور و تحصیل در رشتۀ مترجمی زبان انگلیسی سؤالاتی کردند و در پایان از من خواستند تا در اتاق کنار دفترشان، متنی کوتاه دربارۀ هر موضوعی که میخواهم بنویسم و به ایشان بدهم. یادم میآید من چند خطی از عدم علاقهام به کار در بازار که سابقۀ آن را داشتم و علاقهام به کار در حوزۀ ترجمه نوشتم و تقدیم ایشان کردم. بعدها از سرکار خانم دکتر بهزادی شنیدم که استاد سمیعی همان نوشته را ملاک پذیرفتن من برای کار در آن طرح قرار داده، رضایت خود را نیز، هم از نحوۀ نگارش و هم از خط من ابراز داشته بودند. جای ایشان همواره در قلب من خالی و یادشان در ذهن من باقی خواهد ماند.