ترس یار

ترس یار، اثر فریدریش کلُپ‌اشتُک*

محمود حدّادی

سيدلی! تو اشك می‌باری و من آسوده غنوده‌ام!
آن‌جا كه راه در گستره‌ی شن خزشی كُند می‌گيرد
و خودْ آن هنگام كه شبِ خاموش
ردِ آن را در سايه‌ی خويش محو می‌كند،
من – آسوده از هر بيم – غنوده‌ام.

و آن دم نيز كه راه در انتهای خود به رود می‌رسد
و رود پهنه‌ی دريا را می‌یابد،
من، از فرازِ آماسِ آرامِ آب
آسوده می‌گذرم.
از آن‌كه آن‌كه با من است، خداوند،
چنين خواسته است.
سيدلی، اشك مبار!

 

اندوه ترك يار

در ١٧٥٢، سالِ سرايش اين شعر، كلُپ‌اشتُك، شاعر آلمانی عصر کلاسیک مقام و عنوانی نداشت. اما چكامه‌هايش در ستایش مسيح در اين ميان آوازه‌ای يافته بود. پس فريدريش پنجم، پادشاه سوئد محض حمايت از او به استكهلم فرايش خواند، تا وی بی‌دغدغه‌ی مالی اين چكامه‌های معنوی‌اش را تكميل كند. آن زمان محبوبه‌ی شاعر، خانم مِتا مولِر كه با نام سيدلی به چكامه‌های مسيح درآمده است، در هامبورگ زندگی می‌كرد. شعر حاضر در دل‌جويی از او و رفع نگرانی‌اش از سفرِ درازی كه شاعر در پيش رو داشت، سروده شده است.

دشواری و ناامنی سفر در گذشته‌ها – در دوران‌هايی كه راه‌ها هنوز شيارهايی پرسنگلاخ بر پست و بلند زمينی بودند كه زايرِ پياده با هر گام سترگی آن را حس می‌کرد و جاده‌ها هنوز به خطوط مسافرتی تبديل نشده بودند – و بسیاری خطرهای پيش‌بينی‌ناپذيرش زنان را به بار شيشه تبدیل می‌کرد. پس بارها از همراهی مردان باز می‌ماندند. برای همین تلخی سفر و ترك يار موضوع شعرهایی بسيار، ازجمله در آثار شاعران فارسی‌گو بوده است. گزيده‌هايی خال از وبالِ تكلفِ لفاظانه لازم است تا به طور مثال احساس‌های طبيعی و زبان ساده‌ی شاعرانی چون مسعود سعد سلمان تجلی ناب خود را به خواننده بچشانند، ازجمله در قصيده‌ای از او كه موضوع آن مانند شعر كلُپ­‌اشتُك ، سفر و ترك يار است:

بگشاد خون ز چشم من، آن يار سيم‌بر
چون بر بسيج رفتن بستم همی كمر

گه روی تافت، گاه ببوسيد روی من
گه بَر بكند و گاه گرفت او مرا به بر

گه گفت اگر توانی، ايدر مقام كن؛
گه گفت اگر توانی، با خود مرا ببر …

با همین مضمون نگاه شود در ضمن به قصیده‌ای از منوچهری، با سربیت:

الا یا خیمگی، خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل …

 

پی‌نوشت
———-

*Friedrich Klopstock.