درگذشتِ گونتِر گراس
نویسندۀ معاصر همیشه با روحِ زمان در تضادّ است.
(گونتِر گراس)
صبح روز ١٣ آوریل ٢٠١٥ گونتِر گراس (Günter Grass)، نویسندۀ نامور آلمانی و برندۀ آخرین جایزۀ نوبل ادبیات قرن بیستم، در اقامتگاه دیرینهاش، شهر لوبک (Lübeck) آلمان، درگذشت. گراس متولّد ١٩٢٧ بود، یعنی از نسل نویسندگان جوانی که پس از جنگ جهانی دوم درکنار برخی صاحبقلمانِ باتجربهتر ادبیات جدیدی را در آلمان بنیان نهادند. اين ادبيات حولِ کانونِ تجربۀ جنگ و با این ذهنیت شكل گرفت كه شاعر و نويسندۀ آلمانی پس از آن واقعۀ هولناک همهچیز را باید ازنو بياندیشید، ازنو بسازد، ازنو محك بزند.
گراس در خانوادهای ساده به دنيا آمد. پدر و مادرش فروشگاه موادّ غذايی داشتند. او دانشآموز منضبطی نبود، مرتّب از مدرسهای به مدرسۀ ديگر میرفت و سرانجام دبيرستان را بدون اخذ ديپلم ترك كرد. هنوز کودک بود که هیتلر در آلمان قدرت را بهدست گرفت. گراس در پانزدهسالگی – چنانکه خود میگفت، برای فرار از محيط بستۀ خانوادگی – داوطلبانه عضو سازمانِ «جوانانِ هيتلری» (Hitlerjugend) شد. سال ١٩٤٤ وارد خدمت سربازی شد و يك سال بعد مجروح گرديد و درست در روز پايان جنگ جهانی دوم، ٨ مه ١٩٤٥، به اسارت نيروهای آمريكايی درآمد. او در سال ١٩٤٦ آزاد شد و، از آنجا که فاقد مدرك تحصيلات متوسطّه بود، مجبور شد ابتدا دورۀ عملی سنگتراشی را بگذراند، تا بتواند وارد آكادمیِ هنرِ دوسلدورف (Düsseldorf) شود. او در آن دانشگاه طیّ سالهای ١٩٤٨ تا ١٩٥٢ گرافيك و مجسّمهسازی آموخت و از ١٩٥٣ به مدّت سه سال در دانشگاهِ هنرهای تجسّمیِ برلين شاگرد كارل هارتونگِ (Karl Hartung) مجسّمهساز بود. نخستين نمايشگاههای گرافيك و مجسمّۀ گراس متعاقب این دوران، در سالهای ١٩٥٦ و ١٩٥٧، برپا شد.
گراس انسانی خلّاق با توانايیها و استعدادهای گوناگون بود، امّا در نویسندگی با چنان سرعتی رشد کرد و به شهرت رسید که هر منتقدی را دچار حيرت میساخت. او كه اوّل بار در نيمۀ دوم دهۀ پنجاه دست به قلم برد و با خلق قطعات منثور كوتاه و شعر و نمايشنامه طبع آزمود سال ١٩٥٩ رمان طبلِ حلبی (Die Blechtrommel) را منتشر كرد، اثری كه او را يکشبه به شهرت جهانی رساند و حتّی نسخۀ پيش از چاپِ آن جايزۀ ادبیِ گروهِ ٤٧ – معتبرترين مجمع شاعران و نويسندگان آلمانیزبان در آن روزگار – را برای آفرینندهاش به ارمغان آورد. طبلِ حلبی در قالب داستانی تخیّلی که در شهر گدانسک یا دانتسیگ (Gdańsk; Danzig) میگذرد از جنگ جهانی دوم، جنایتهای نازیها و مهاجرت اجباری آلمانیها از گدانسک پس از اشغالِ آن به دست ارتشِ سرخ حکایت میکند. این رمان امّا بیش و پیش از هرچیز روایت حقارتها و حماقتهای مردمی است که ظهور و رشد فاشیسم را ممکن ساختند. پس از آن، نوول موش و گربه (Katz und Maus) و رمان سالهای سگی (Hundejahre) به ترتیب در سالهای ١٩٦١ و ١٩٦٣ منتشر شدند و شهرت و اعتبار گراس را کامل کردند. سه اثر یادشده که در آلمان به «سهگانۀ دانتسیگ» (Danziger Trilogie) شهرت یافتهاند گراس را از نخستین سالهای فعّالیت ادبی نویسندهای سیاسی و اخلاقگرا به جهان شناساندند.
گراس زادۀ گدانسک بود، شهری که امروزه متعلّق به لهستان است، امّا تاریخی پرفرازونشیب دارد و قدرت سیاسی در آن طیّ قرنها بارها بین آلمانیها و لهستانیها دستبهدست شده است. در جنگ جهانی دوم نازیها یهودیان و اقلّیت لهستانی ساکن این شهر را بیرون راندند و بسیاری از آنان را کشتند. پس از شکستِ آلمان در جنگْ روسیه که لهستان را در اشغال خود داشت و خودِ لهستانیها، به تلافیِ جنایتهای حکومت نازی، اموال اکثریت آلمانیِ سکنۀ گدانسک را مصادره و تقریباً همۀ آنان را به مهاجرت از لهستان وادار کردند. بدین ترتیب گراس نیز موطن خود را ازدست داد، امّا گدانسک تا پایان عمر در کانون توجّه وی قرار داشت و حوادثی كه به فاجعۀ جنگ و درنهايت اخراج آلمانیها از آن شهر منجر شد دستمايۀ خلق بسياری از آثارش بود. او، همچنانکه در يكی از آخرين مصاحبههايش گفت، نياز نوشتن را برخاسته از فقدان میدانست، از اينکه انسان چيزی را برای هميشه ازدست بدهد. نويسنده، به گفتۀ گراس، میکوشد آنچه را دیگر در واقعيت حاصل نخواهد شد در آثارش بيافريند و زنده نگهدارد. گدانسك همان گمشده و ازدسترفتۀ گراس بود.
فعّاليتهای مستقيم سياسی-اجتماعی، دركنار آفرينش هنری و ادبی متعهّدانه، نفوذ و ﺗﺄثير گراس در جامعۀ آلمان را كامل میکرد. او به عنوان روشنفكرِ چپ طیّ سالهای ١٩٦١ تا ٢٠٠٥ از حزبِ سوسيال-دموكراتِ آلمان (SPD) حمايت كرد. وی، افزون بر آن، در بحثها و كشمكشهای سياسی و اجتماعی مستقيماً شرکت میکرد. موضعگيریهای گراس به نفع اقشار فرودست و آسيبديدگانِ سياستهای ملّی و بينالمللی از او چهرهای جنجالبرانگيز ساخته بود و دشمان زيادی دربرابرش عَلَم کرد.
سالِ ٢٠٠٦ را بايد نقطۀ عطفی در زندگی اجتماعي گراس شمرد. او در آن سال در اتوبيوگرافیاش، كه با عنوان هنگامِ پياز پوستکندن (Beim Häuten der Zwiebel) منتشر شد، اعتراف كرد كه در زمان جنگ داوطلبانه وارد ارتش آلمان شده بوده است. وی پس از گذشت بيش از شصت سال از اين واقعیت پرده برداشت كه او را، پس از ورود به ارتش در هفدهسالگی، چند ماهی در اِساِسِ مسلّح (Waffen-SS)[١] به خدمت گماشتند. بهرغم حسّاسیت فوقالعادۀ آلمانیها نسبت به تاريکترین دورانِ تاريخِ خود و برخورد قاطعانهای كه آنان از دههها قبل با مقصّرانِ خُرد و كلان جنايتهای دوران هيتلر داشتهاند، سيل انتقاداتی كه پس از اين اعتراف متوجّه گراس شد دور از انتظار بود. اينکه گراس حين دوران عضويت در اِساِسِ مسلّح نوجوانی بيش نبوده به تبرئۀ او در افكار عمومی آلمان منجر نشد. جامعه اين قصور را بر او نبخشود كه گذشتۀ خود را بيش از شصت سال مکتوم داشته بود. البتّه عدّهای از دشمنان و رقبای ديرينۀ گراس نيز كوشيدند از فرصت بهدست آمده درجهت تخريب كامل وجهۀ اجتماعی او بهره برند.
گراس دوبار ازدواج كرد و صاحب شش فرزند شد. در كارنامۀ ادبی وی، افزون بر گونههای متنوّعِ ادبياتِ منثور، شعر نیز جايگاه نسبتاً مهمّی دارد. در سال ١٩٩٩ «آکادمی سلطنتی علوم سوئد» به پاس یک عمر فعّالیت ادبی جایزۀ ادبی نوبل را به او اعطا کرد. ازمیان مشهورترین آثار وی، علاوه بر آنچه یاد شد، میتوان رمانهای کفچهماهی (Der Butt; 1977) و مادهموش (Die Rättin; 1986) را نام برد. گراس نقّاشی و مجسمّهسازي را نيز تا پايان ادامه داد و جدّی گرفت، امّا در اين زمینهها، هرچند صاحب سبك و سياق خاصّ خود بود و آثار ارزشمندی پدید آورد، به اندازۀ نویسندگی موفّق نبود و شهرت نیافت.
گراس هرگز از كانون گفتمانهای دردسرساز اجتماعی كناره نجست، بلكه، تا زنده بود، با زبان و قلم صدای وجدان بيدار جامعۀ آلمان باقی ماند و هزينۀ آن را نيز صبورانه پرداخت. وی تا توانست از تاریخ آلمان درس گرفت و آنچه را آموخته بود به دیگران نیز گوشزد کرد. معالوصف فروتنانه معتقد بود: «تاریخ سیری جنونآمیز دارد که درس گرفتن از آن را دشوار میسازد.»
پینوشت
———-
[١] بازوی نظامیِ اِساِس، سازمانِ مسئولِ ترور و تعقيبِ مخالفان در رژيمِ نازی.
سعید رضوانی