در حکمت نشر آثار منتشرنشدۀ اثرآفرین فقید

در حکمت نشر آثار منتشرنشدۀ اثرآفرین فقید*

در کشور ما، هربار که اثری از شاعر یا نویسنده‌­ای فقید کشف می­‌شود و در دست­رس عموم قرار می­‌گیرد، عدّه­‌ای از اهل فرهنگ ابراز نگرانی می­‌کنند که مبادا انتشار آن به اعتبار هنرمند لطمه بزند. می­‌اندیشند لابد آن اثر قدر و قیمت آن­‌چه را که وی در دوران حیاتش به مخاطبان عرضه کرده ندارد، وگرنه او خود به نشر آن اهتمام ورزیده بود. نگاهی تحلیلی به این نگرش نشان می­‌دهد که اساس آن را سه فرض اصلی می­‌سازد:

١. پسند شاعر یا نویسنده معیار و محک سنجش آفریده­‌های اوست؛ آثاری که هنرمند خود به چاپ سپرده از آن­ها که منتشرنشده در مرده­‌ریگ او یافت می­‌شود مرغوب‌­تر است.

٢. عرضه و انتشار نوشته‌­ها و سروده­‌هایی که احیاناً همسنگ بهترین آثار هنرمندِ درگذشته نیستند موجب سلب اعتبار و آبروی اوست.

٣. حفظ آبروی هنرمند بر همۀ ملاحظات دیگر رجحان دارد.

بر مبنای این سه پیش­‌فرض است که کسانی به‌کلّی با انتشار آثار منتشرنشدۀ درگذشتگان مخالفت یا از آن ابراز نگرانی می‌­کنند.

ناگفته پیداست که اگر در تاریخ ادبیات جهان همۀ میراث­داران چنین می­‌اندیشیدند یا، به تعبیر کانت، «اصل اساسی»[١] این نگرش «قانون عمومی»[٢] می­‌شد، بشریت از چه گوهرها و گنج­‌ها که محروم نمی­‌ماند! همۀ آن­‌چه فِرناندو پِسوآ[٣]، نویسندۀ بزرگ پرتغالی، نوشته است در همان صندوقِ گوشۀ اتاقش دور از دسترس می‌ماند یا نهایتاً در آرشیوی ذخیره می­‌شد؛ قریب به سه­‌چهارم آثاری که از کافکا می­‌شناسیم به خفا می­‌رفت؛ و اگر امروز غزلی ناشناخته از حافظ به دستمان می­‌افتاد، لابد حقّ انتشار آن را نداشتیم! آری، روشن است که موضع مخالفتِ اصولی با نشر آثار ناشناختۀ بزرگان و هنرمندان روزگار گذشته ما را دچار تناقض­‌های ناگزیر می­‌کند و به بن­‌بستی فرهنگی می­‌کشانَد. مع‌الوصف شایسته است در این فرصت، به اختصارِ تمام، نادرستی هریک از سه پیش‌فرض یادشده را نشان دهم:

١. نقد ادبی مدرن دهه­‌هاست که اثرآفرین را از جایگاه یگانه مرجع تفسیر معنا و سنجش ارزش آثار فروکشیده است. «مرگ ﻣﺆلّف» به این معنی است که اثرآفرین فراتر از آن­‌چه در متن به‌جا گذاشته هیچ اتوریته­‌ای بر دیگران ندارد. چه بسیار نویسندگان و شاعرانی که ارزش آثار خود را یا بیشتر و یا کمتر از آن­چه بوده است سنجیده‌­اند. مادام که نویسنده زنده است، به اعتبار حقوق قانونی خود دربارۀ انتشار آثارش تصمیم می‌گیرد، نه به اعتبار اتوریته‌ای فراتر از آن یا قدرت تمیز و تشخیصی بیش از دیگران. امّا در غیاب وی و حقوق قانونی احتمالی ورّاثش منتقدان موظّف به پذیرش داوری­‌های او درباب آثارش و پی­روی از تصمیمات او دربارۀ نشر آن­ها نیستند. تازه آن‌چه گفته شد بر این فرض مبتنی است که شاعر و نویسنده، اگر اثری را از دست­رس مخاطبان دور نگاه­‌داشته، آن را کم‌بها می­‌شناخته است. لیکن می­‌دانیم که بسیاری از این­‌گونه آفریده­‌ها تنها از این رو در محاق مانده­‌اند که اثرآفرین فرصت نشر آن­ها را نیافته است.

٢. چرا می­‌پنداریم هر اثری که از میراث هنرمندی فقید عرضه می­‌گردد، اگر با بهترین آثار منتشرشدۀ او برابری نکند، اعتبار وی را مخدوش می­‌سازد؟ مگر بناست نوشته­‌ها یا سروده­‌های شناخته­‌شدۀ هنرمند از میان برود و آثار جدید جانشین آن­ها شود؟! اعتبار هنرمند نزد کدام مخاطبان ممکن است لطمه ببیند؟ بی­‌شک نزد آنان که از هنر و آفرینش هنری تصوّری رمانتیک دارند؛ آنان که می‌پندارند آثار هنری به ناگهان و بی هیچ پیش­‌زمینه­‌ای، بی آن­‌که اثرآفرین روندی تکاملی را طی کند، پدید می­‌آیند و همۀ آفریده‌های هنرمند در مراحل متعدّد رشد او از کیفیتی واحد برخوردارند. از قضا اصلاح چنین تصوّر خام و دور از واقعیتی مطلوب و مفید است. آنان نیز که با سیر تکامل هنرمندان آشنایند و روند پرفرازونشیب خلق و ابداع را می‌­شناسند از دیدن آفریده­‌های ناشناختۀ هنرمند، حتّی اگر از کیفیت آثار شناخته­‌شدۀ او عاری باشند، نه غافلگیر می­‌شوند و نه دلسرد.

این پرسش را نیز باید پاسخ داد که چرا نگرانی­‌هایی از این دست نزد ما چنین گسترده است؟ چرا فی‌­المثل در اروپا همه­‌گونه آثارِ حتّی نا­تمام و طرح­‌گونۀ به­‌جامانده از هنرمندان و هر فکری که بزرگان عرصۀ حیات جمعی و عرصۀ اندیشه و هنر به صورت مکتوب از خود باقی گذاشته­‌اند منتشر و به عموم مردم عرضه می­‌شود و هیچ­‌کس هم نگران وجهه و سابقۀ آن هنرمندان و بزرگان نیست؟ آیا ملل اروپایی نقش­‌آفرینان فرهنگ خود را ارج نمی­‌نهند و دغدغۀ اعتبار آنان را ندارند؟ چنین نیست؛ عّلت آن است که آن­ها این بحث­‌ها را مدّت­‌ها پیش به انجام رسانده­‌اند و تکلیف خود را می­‌دانند. برای آنها امروزه بدیهی است که زندگی و آثار هنرمندان و شخصیت­‌های اثرگذار در جامعه یک جنبۀ عمومی دارد که همگان در آن سهیمند؛ آن بزرگان خود در زمان حیات با انتشار آثار و عمومی کردن دنیای درونشان بر این معنی صحّه گذاشته­‌اند. مشکل آن است که ما از این بحث­‌ها گویا عقب مانده­‌ایم و امروزمان به بحث دربارۀ مشکلات دیروز ملل دیگر می­‌گذرد.

٣. هرگاه «اعتبار» و «آبرو» را مهم­‌تر از هر ملاحظۀ دیگری بشناسیم، باید تصوّری را که از اعتبار و آبرو در ذهن داریم تصحیح کنیم. فی­‌المثل اگر بپنداریم که به قیمت کتمان حقیقت باید «آبروداری» کنیم، نه قدر حقیقت را دانسته­‌ایم و نه ارزش درست و دقیق آبرو را. انتشار محتوای دفترهای یادداشت مارتین هَیدِگِر، مشهور به «دفترهای سیاه‌رنگ»، از سال ٠١٤٢ به بعد سرانجام اتّهام هواداری از حکومت آلمان نازی و گرایش­ به نژادپرستی را که از دهه­‌ها پیش متوجّه او شده بود ﺗﺄیید کرد. آیا آلمانی‌­ها می‌بایست به ملاحظۀ آبروی هَیدِگِر، که از بزرگ­‌ترین اندیشمندان تاریخ فلسفه به‌شمار می­‌آید، حقیقت را تا قیامت پنهان بدارند؟ همین حکم صادق است، اگر «اعتبار» و «آبرو» در تضاد و تناقض با دانش قرار بگیرد. چگونه می­‌توان اهل فن و پژوهشگران را با استناد به ضرورت «حفظ اعتبار اثرآفرین» از دست­رسی به اسناد و اطّلاعات محروم کرد؟

از این جمله نتیجه می­‌گیریم که بهانه­‌ای برای مخفی کردن آثار هنرمندان و بزرگانِ درگذشته وجود ندارد. آن­‌چه از چهره­‌های اثرگذار فرهنگی و اجتماعی به­‌جا می­‌مانَد، میراث ملّی و فرهنگی و متعلّق به همگان است. هرگاه آن را ملک شخصی بشناسیم و دیگران را از آن مهجور و محروم سازیم، از حقوق جامعه غافل مانده‌ایم و فهم درستی از مقولۀ فرهنگ نیافته‌ایم.

 

پی‌نوشت
———-

*این یادداشت به مناسبت انتشار اشعار منتشرنشدۀ نیما یوشیج براساس دست­‌نوشته­‌های او در فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شد.

[1] Maxime.
[2] Allgemeines Gesetz.
[3] Fernando Pessoa.

سعید رضوانی