در سوگ غزلسرای بزرگ

در سوگ غزلسرای بزرگ

شاید بتوان گفت با درگذشت امیرهوشنگ ابتهاج (ه. ا. سایه) آخرین غزلسرای کلاسیک ایران به تاریخ پیوست. صفت «کلاسیک» اینجا ناظر به چند خصوصیت اثر شعری است. نخست آن­‌که اثر در فورم و قالب قدیمی و ماقبل مدرن واقع شده باشد. غزل سایه چنین بود. وی قالب کهن غزل فارسی را به­‌کار می­‌بست و قواعد و الزامات آن را به­‌دقّت رعایت می­‌کرد. دیگر آن­‌که محتوای اثر، برخلاف آثار مدرن، کلّیات حیات بشر و هستی را شامل شود، نه جزئیات آن را. به عبارت دیگر هنرمند نگاهی ماکروسکوپی به جهان انداخته باشد، نه میکروسکوپی. سایه، اگرچه گهگاه مضامینِ به تعبیرِ قدما «محسوس» را به غزل خود راه داده و از شئون جزئی زندگی، حتّی زندگی امروزی، سخن گفته است، درمجموع غزلی دارد «معقول»، کلّ­‌گرا و بیش­‌وکم منفک از زمان و حتّی مکان پیدایش اثر. او از امید، آزادی، «آدمیزادی» و البتّه عشق، یعنی مفاهیم کلّی هستی انسان، می­‌سراید و به شئون خُردتر حیات آدمی کمتر توجّه دارد. مفاهیم کلّی یادشده نیز در آثار او ملموس و مصداقی ظاهر نمی­‌شوند، بلکه «مفهوم» باقی می­‌مانند. بر ویژگی­‌های دیگری نیز می­‌توان انگشت نهاد؛ فی­‌المثل زبان اثر کلاسیک باید به اصل و ریشه نزدیک­‌تر و از عناصر امروزی بیش­‌وکم پیراسته باشد یا صنایعِ ادبی استخدام­‌شده باید ﻣﺄخوذ از نظام زیباشناسی شعر قدیم و منطبق با پسند پیشامدرن باشند. همۀ این­ها، به درجات متفاوت، در شعر سایه هست. امّا شرط دیگری هم وجود دارد که تا برآورده نشود شعرِ معاصر را نمی­‌توان به معنای اخص «کلاسیک» خواند، و آن این­‌که اثر استادانه آفریده شده، نشان از توانایی و تبحّر فوق­‌العادۀ شاعر در آفرینش شعر به سبک قدیم داشته باشد. نظر به شرط اخیر است که در آغاز این یادداشت گفتیم درگذشت سایه احتمالاً فقدان آخرین غزلسرای کلاسیک ایران باشد، آخر در ایران هنوز کم نیستند شاعرانی که در قوالب سنّتی می­‌سرایند، از کلّیات سخن می­‌گویند و زبان و صنایع بدیعی قدما را به­‌کار می­‌بندند، لیکن جز به مسامحه کسی از آنان را استاد نمی­‌توان خواند. آری، سایه استاد کار خود بود، غزلسرایی توانمند و زبردست که مانندش فراوان یافت نمی‌­شود و به سادگی پدید نمی­‌آید.

غزل سایه را بسیاری کارآگاهان ستوده­‌اند. انتقادهایی هم بر شعر او وارد کرده­‌اند. من خود در نقدی که چندی پیش بر «بانگ نیِ» او نوشتم از تلاش ناکام او در اداء مضامین سیاسی-اجتماعیِ امروز در قالب سنّتیِ مثنوی سخن گفتم. امّا بی­‌انصافی­‌هایی نیز در نقد و ارزیابی شعر او شده است. در سال­‌های اخیر منتقدی مصرّانه کوشید قدر و قیمت شعر سایه را تا حدّ کپی مبتذلی از اشعار قدما فروبکاهد که به ادّعای او نمونه­‌اش را هر نابلدی تواند ساخت. چنین داوری­‌هایی حاکی از ناآشنایی منتقد با جهان شعر کلاسیک فارسی است، هرچند به تفرعن بر مسند اجتهاد بنشیند و به تکبّر سخن ناصواب خود را (نزد تازه­‌کاران) به کرسی بنشاند. آن­‌کس که شعر کلاسیک فارسی را خوب خوانده باشد فرق اصالت و «کپی­‌کاری» را می­‌فهمد و سایه را درزمرۀ مقلّدان نمی­‌بیند. غزل سایه اصالت دارد؛ مُهر خود او را بر پیشانی دارد و هیچ کارشناسی آن را با شعر دیگران خلط نمی­‌کند. آنان نیز که یا به قصد تحقیر سایه یا برای تمجید از او غزلش را کپی غزل حافظ شناسانده­‌اند نه حافظ را می­‌شناسند نه سایه را. از مهم­‌ترین ویژگی­‌های غزل سایه، از اسباب اصالت غزل او، روح حماسی آن است. در غزل کلاسیک فارسی پیش از سایه این روح حماسی هرگز بدان آشکاری که در غزل او متجلّی است ظاهر نشده است. مقصود تنها پرهیز شاعرِ عاشق از خاکساری و عبودیت درقبال معشوق نیست؛ سخن از صلابت انسان به حیث انسان و شکوهمندی موقعیتِ دشوار و دردناک انسان در جهان است که فارغ از عاشقی و آرزومندی در غزل سایه هماره احساس می­‌شود.

درباب غزل سایه سخن فراوان می­‌توان گفت. بی­‌تردید از زبان زلال و تصاویر روشن و سایر ویژگی­‌های غزل ارجمند او بسیار خواهند نوشت. من اینجا به همین اندک بسنده می­کنم و یاد این سخن­سرای بزرگ را با نقل غزلی از خود او، مناسب حال دوستداران شعرش در فقدان او، گرامی می­‌دارم:

گفتم که مژده­‌بخش دل خرم است این
مست از درم درآمد و دیدم غم است این

گر چشم باغ گریۀ تاریک من ندید
ای گل، ز بی­‌ستارگی شبنم است این

پروانه بال­‌وپر زد و در دام خویش خفت
پایان شام پیلۀ ابریشم است این

باز این چه ابر بود که ما را فروگرفت
تنها نه من، گرفتگی عالم است این

ای دست برده در دل و دینم، چه می­‌کنی
جانم بسوختی و هنوزت کم است این

آه از غمت که زخمۀ بیراه می­‌زنی
ای چنگی زمانه، چه زیروبم است این

یک­‌دم نگاه کن که چه برباد می­‌دهی
چندین هزار امید بنی­‌آدم است این

گفتی که شعر سایه دگر رنگ غم گرفت
آری، سیاه جامۀ صد ماتم است این.

سعید رضوانی