راویِ روزگارانِ بهتر

راویِ روزگارانِ بهتر

یکی از جنبه­‌های جذّاب وجود استاد احمد سمیعی (گیلانی) که در فروردین­‌ماه امسال در صدودوسالگی درگذشت همین عمر طولانی او بود. صدودو سال یعنی این­‌که او تمامی قرن چهاردهم هجری شمسی را دیده بود و تقریباً همۀ وقایع مهمّ آن را در حافظه داشت. او با تنی چند از چهره­‌های سیاسی و نقش­‌آفرینان تحوّلات اجتماعی ایران در سال­‌های دور آشنایی شخصی داشت. لیکن از آنجا که در عمدۀ سال­‌های زندگی مرد عرصۀ فرهنگ بود و با قلم سروکار داشت، طبعاً شمار دوستی­‌ها و آشنایی­‌هایش با شخصیت­‌های فرهنگی، خاصّه اهل قلم، بسی بیشتر بود. استاد نزد برخی از مشهورترین ادبا و دانشمندان قرن گذشته تلمّذ کرده بود، همچنین اغلبِ شاعران، نویسندگان و مترجمان بزرگ آن را از نزدیک دیده بود و با چه بسیار از آنان که روابط دوستی و همکاری داشت. در گفت­‌وگوهای خصوصی، آنجا که ضبط­‌صوت و دوربینِ خبرنگار یا مستندسازی درکار نبود، گاه استاد ملاحظات معمول را کنار می­‌گذاشت و شنیدنی­‌ترین خاطرات را از آن گرانمایگانِ به تاریخ پیوسته نقل می­‌کرد – از نامورانی همچون ملک­‌الشعرای بهار، بدیع­‌الزمان فروزانفر، احمد بهمنیار، عیسی صدیق اعلم، علی­‌اکبر سیاسی و صادق رضازادۀ شفق که در دانشگاه تهران استاد او بودند و سهم شایانی در تکوین شخصیت علمی او داشتند؛ از شاعران و نویسندگانی مانند مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، غلامحسین ساعدی و سیمین دانشور که با آنها شخصاً آشنا بود یا حتّی دوستی داشت؛ از مترجمانی همچون نجف دریابندری و کریم امامی و همایون صنعتی­‌زاده که در ﻣﺆسّسۀ انتشارات فرانکلین همکار او بودند. در این فرصت­‌ها شخصیت­‌هایی که برای نسل من اسطوره­‌های دورانِ گذشته بودند گویی مقابل چشمم جان می­‌گرفتند و گویا می­‌شدند. حکایت­‌های استاد از دانشگاه تهران و استادان مبرّزش در آن روزگارانِ بهتر خواه­‌ناخواه تفاوت­‌های دورانِ وی و ایّامِ ما را پیش چشم می­‌آورد و از این بابت البتّه حسرتزا بود. باور استاد به ضرورت استقلال دانشگاه و رعایت ﺷﺄن استادان آن که به مناسبت­‌های مختلف بر آن ﺗﺄکید کرده است بیش از هرچیز ریشه در همین تجربۀ دانشجویی در دانشگاهی خِرَدبنیان و به­‌سامان داشت.

او خاطرات شیرین و گاه طنزآمیزی از کلاس درس استادان خود، خصوصاً زنده­‌یاد فروزانفر، نقل می­‌کرد. استاد مقاله­‌ای مشهور با عنوان «استاد استادان، بدیع الزّمان فروزانفر» دارد که در آن منزلت علمی فروزانفر را بر آسمان علّیین برده و به خاضعانه­‌ترین و اثرگذارترین نحو نسبت به او ادای دین و اظهار مهر شاگردی کرده است. با این حال او درمیان استادانش بهار را از همه والاجاه­‌تر می­‌دانست و بیش از همه شاگردی در محضر او را فخر خود می­‌شمرد. از شاعران و نویسندگان دورانِ خود شاملو را بسیار تحسین می­‌کرد و او را صاحب «نبوغ شیطانی» می­‌دانست. نزاکت و آدابدانی او را نیز که از چند دیدار خصوصی در خاطرش مانده بود می­‌ستود. خاطرات متعدّدی از مهدی اخوان ثالث داشت، ازجمله خاطرۀ مجلس ترحیم بسیار غم­‌انگیز دختر او، لاله، که در جوانی از دست رفت. شعر همشهری­‌اش هوشنگ ابتهاج (سایه) را دوست می­‌داشت، امّا سیمین بهبهانی را خلّاق­‌تر و هنرمندتر از او می­‌دانست. آثار دوست دیرینش غلامحسین ساعدی را ارجمند می­‌دانست و بر سرانجام تلخ این نویسندۀ بزرگ دریغ می­‌خورد. شماری از آثار اسماعیل فصیح را نیز می­‌پسندید. هوشنگ گلشیری را به قول معروف «قبول نداشت»، نه به حیث داستان­‌نویس نه به حیث منتقد و صاحب­‌نظر در ادبیات. در این باره بحث کردن با او هم نتیجه‌­ای نمی­‌داد و نظرش را عوض نمی­‌کرد.

در سال­‌های پایانی عمر مرگ بسیاری از دوستان و همکارانش را دید. روانشادان رضا سیّدحسینی، عبدالمحمّد آیتی، اسماعیل سعادت و محمّدرضا حکیمی تنها چند تن از آنان بودند. هربار با شنیدن خبر واقعه محزون می­‌شد؛ سیل یادها به ذهنش هجوم می­‌آورد و تا هفته­‌ها خاطرات خود از عزیز درگذشته را شرح می­‌داد. امّا فقدان هیچ­‌کس به اندازۀ زنده­‌یاد ابوالحسن نجفی او را ﻣﺘﺄثّر نکرد. نجفی را یگانه می­‌شمرد و از نبودنش افسوس می­‌خورد. به‌­یاد دارم که از او پرسیدم از رفتگان بیش از همه دل‌تنگ کیست و او بی­‌درنگ پاسخ داد نجفی. آن دل‌تنگی را خود نیز برای دوستان و دوستدارانش به میراث گذاشت.

سعید رضوانی