روند اجباری شدن حجاب بعد از انقلاب ٥٧

روند اجباری شدن حجاب بعد از انقلاب ٥٧

دکتر آرزو رسولی (طالقانی)

این روزها که بحث حجاب زیاد است خاطراتم از روند اجباری شدن حجاب در ذهنم مرور می‌شود، البته خاطرات من از دید کودکی است که در آن زمان بودم. این را همه می‌دانند که پس از طرح مسئله‌ی حجاب، زنان روز هشتم مارس سال پنجاه‌وهفت اعتراض کردند. سپس آیت‌الله طالقانی در سخنانی به حجاب اجباری اعتراض کردند و گفتند حجاب باید باطنی باشد. پس از این سخنرانی، آیت‌الله خمینی گفتند منظور من از حجاب همان بود که آیت‌الله طالقانی گفتند و قضیه مدتی به فراموشی سپرده شد. سال پنجاه‌ونه در مدرسه از ما خواستند فقط به احترام قرآن سر صف روسری سر کنیم. سال شصت گفتند در حیاط مدرسه هم روسری سر کنیم چون همسایگان نامحرم ممکن است ما را ببینند. سال شصت‌ویک کلا باید در مدرسه روسری سر می‌کردیم. علاوه بر مدرسه‌ها، در فروشگاه‌ها و ادارات نیز روسری اجباری شد اما در خیابان هنوز نه. اگر خانمی بی‌حجاب از مغازه‌ای خرید می‌کرد، آن مغازه پلمپ می‌شد. مغازه‌داران برای اینکه مشتریان خود را از دست ندهند، کارتونی پر از روسری روی پیشخوان مغازه داشتند. هر خانمی که وارد می‌شد، یک روسری برمی‌داشت و سر می‌کرد، خریدش که تمام می‌شد، روسری را در کارتون می‌انداخت و بیرون می‌آمد. مشابه این کارتون در ادارات نیز بود اما پر از جوراب مشکی کلفت. ورود به ادارات با جوراب رنگ پا یا نازک ممنوع بود. سال شصت‌ودو قانون حجاب تصویب شد اما دیگر فقط مسئله پوشش سر نبود رنگ هم بود و تمام رنگ‌ها جز سیاه و سرمه‌ای و قهوه‌ای و طوسی پررنگ ممنوع شد. از طرف اداره‌ی آموزش و پرورش روسری‌هایی سیاه و نایلونی برای ما فرستادند که همه ناچار شدیم بخریم و همان‌ها را سر کنیم. مدتی بعد گفتند این روسری‌ها را از قطر تا کنیم و یک طرفش را بدوزیم که تبدیل به مقنعه شود.

آن زمان هنوز مقنعه‌ی آماده برای فروش نبود. بعدها انواع چانه‌دار و کلاهدار به بازار آمد. همه‌ی بچه‌های مدرسه مقنعه درست کردند اما من که نه خودم خیاطی بلد بودم نه مادرم، همچنان روسری سر می‌کردم. کار به جایی رسید که مدیرمان گفت بياور من برایت بدوزم. دیگر ناچار شدم روسری را به خیاطی بدهم که برایم مقنعه درست کند. و سال شصت‌وسه استفاده از مقنعه‌ی چانه‌دار در مدرسه اجباری شد. پوشیدن ژاکت‌ها و پالتوهای رنگی هم در مدرسه ممنوع بود. یادم هست دو تا ژاکت به رنگ‌های قرمز و نارنجی و پالتویی آجری رنگ داشتم. هر بار توبیخ می‌شدم و به مدیرمان می‌گفتم چه کنم ندارم دیگر! و در میان جمعیت زیاد سیاه‌پوش مدرسه، من نقطه‌ای رنگی بودم!

اما پوشش مانتو و شلوار را درست یادم نیست از چه زمانی تحمیل شد، شاید اوایل سال شصت‌ودو. فقط یادم هست اوایل لباس‌های مردان پاکستانی وارد شد که خانم‌ها ناچار شدند به عنوان مانتو و شلوار بپوشند تا اندک اندک طراحان لباس دست به کار شدند و بسته به مد، مانتوهایی عرضه شد. یکی از جالب‌ترین مدها مانتو هزاردستان بود که پس از پخش سریال هزاردستان اثر زنده‌یاد علی حاتمی رایج شد. از دیگر خاطراتم، مانتو و شلوار گشاد و بلند مدرسه است، آن هم در زمانی که شلوار تنگ مد بود. همیشه چند دانش‌آموز که نقش انتظامات را داشتند، با متر دم در بودند تا پاچه‌ی شلوار ما را اندازه بگیرند البته رنگ جوراب هم مهم بود. در جلسات امتحانی، مدیرمان که ابهتی هم داشت، وارد می‌شد و یکی یکی پاچه‌ی شلوارمان را بالا می‌زد که مبادا جوراب رنگی به پا داشته باشیم. و این چنین شد که نسل من که شاهد انقلاب و جنگ هم بود، رنگ و مد و خیلی چیزهای دیگر را فراموش کرد و ناگهان از کودکی به بزرگسالی پرتاب شد.