معرّفیِ هزارتو. خاطره‌نگاری‌های دورِنْمات در نقد زندگی و زمانه‌اش

معرّفیِ هزارتو. خاطره‌نگاری‌های دورِنْمات در نقد زندگی و زمانه‌اش

هزارتو. خاطره‌نگاری‌های دورِنْمات در نقد زندگی و زمانه‌اش، فریدریش دورِنْمات، ترجمۀ محمود حدّادی، نیلوفر، تهران ١٣٩٣، ٢٢٤ صفحه.

Dürrenmatt, Friedrich, Labyrinth, Diogenes, Zürich 1988.

فریدریش دورِنمات (Friedrich Dürrenmatt; 1921–1990)، نمایش­نامه‌پرداز، نویسنده و نقّاش نامور سویسی، در ایران چهرۀ ناآشنایی نیست. ترجمه‌هایی از آثارِ او، چه از متن آلمانی و چه غیرمستقیم، از زبانی جز آلمانی، صورت گرفته و از سال‌ها پیش در دسترسِ فارسی‌زبانان است. نخستین بار حميد سمندريان در دهه‌های پنجاه و شصت نمایشنامه‌هایی چون ازدواجِ آقای می‌سی‌سی‌پی (Die Ehe des Herrn Mississippi) و ملاقاتِ بانوی سالخورده (Der Besuch der alten Dame) را ترجمه كرد و روی صحنه برد. از آن زمان چندین اثر دیگر دورِنمات به فارسی منتشر شده است، ازجمله رمانِ قول (Das Versprechen) به ترجمۀ عزّت‌الله فولادوند از زبان انگلیسی (١٣٧٢) و رمان‌های سوءظن (Der Verdacht) و قاضی و جلّادش (Der Richter und sein Henker) به ترجمۀ محمود حسینی‌زاد از زبان اصلی (١٣٨٦). امّا خوانندگان ِ ایرانی تاکنون بیشتر دورِنماتِ هنرمند، نویسندۀ رمان و نمایش­نامه، را شناخته‌اند و با دورِنمات به حیث متفکّر کمتر آشنا شده‌اند. البتّه آثارِ هنریِ او نیز تیزیِ نگاه و ژرفای اندیشه‌اش را به روشنی نشان می‌دهند. کسانی که داستان یا نمایش­نامه‌ای از او را به دقّت خوانده باشند در    جای‌جای آن حضورِ متفکّری را احساس کرده‌اند که بر مسائلْ پرتوی دیگر می‌افکَنَد و خواننده را به ازنو اندیشیدن دربارۀ آن‌چه اندیشیده می‌پنداشته وامی‌دارد. فولادوند نیز در مقدّمۀ خود بر ترجمۀ قول اهمّیتِ فکرِ دورِنمات را متذکّر شده بود. امّا در هزارتو خوانندۀ فارسی‌زبان نخستین بار بلاواسطه با دورِنمات درمقامِ اندیشمند آشنا می‌گردد.

بخشِ اصلیِ هزارتو که عنوانِ فرعیِ آن، خاطره‌نگاری‌های دورِنْمات در نقد زندگی و زمانه‌اش، در ترجمه افزوده شده شامل مقدّمه‌ای کوتاه و هفده گفتار است. دورِنمات در مقدّمه اساساً منکر می‌شود که آدمی بتواند زندگی خود را به درستی شرح دهد. او گزارش‌هایی را که افراد از زندگی خود به‌دست می‌دهند «حسابرسی‌های تحریف‌شده‌ای» می‌خوانَد، برخاسته از نیازِ به تصویر کشیدنِ زندگی و سنجیدنِ آن در آستانۀ مرگ و نیستی. وی در موردِ شخصِ خود دلیلِ دیگری نیز برای مخالفت با زندگی‌نامه‌نویسی ذکر می‌کند: «در قیاس با سرنوشت میلیون‌ها میلیون انسانی که هم‌روزگار من‌اند، یا که پس از من همچنان خواهند بود، زندگی خود را چنان پُرامتیاز می‌بینم که شرمم می‌آید به آن ظرافت ادبی هم ببخشم.» این است که می‌خواهد، به‌جای نوشتنِ شرح حالِ خود، از مسائلی حکایت کند که طیِّ سالیان دست‌مایۀ خلقِ آثارش قرار گرفته‌اند، و برآن است که از این طریق زندگی وی نیز بازتاب خواهد یافت.

گفتارها در قالبِ کلّیِ شرحِ خاطراتِ سال‌های کودکی تا دورانِ دانشجوییِ نویسنده شکل گرفته‌اند و حاصلِ ﺗﺄمّلاتِ وی در ﻣﺴائلی از قبیلِ هنر، مرگ، تاریخ، مذهب و جز آن را عرضه می‌کنند. نویسنده در اغلبِ آن­ها نقلِ خاطرات را مقدّمه یا پلی برای رسیدن به ﻣﺴﺄله قرار می‌دهد، و سپس خاطرات و ﺗﺄمّلاتِ درمی‌آمیزند. گاه نیز دیگر از خاطره‌نویسی خبری نیست؛ دورِنماتِ «فیلسوف» است که در موضوعی دقیق می‌شود و آن را از زوایا و منظرهای گوناگون بررسی می‌کند. و البتّه ایده و اندیشۀ «هزارتو» (Labyrinth) همه‌جا پنهان و آشکار حضور دارد. هزارتو که برگرفته از اسطوره‌شناسیِ یونانی است تمثیلِ دورِنمات است از جهانِ خویش و در عین حال جهانِ تک‌تکِ انسان‌ها. مینوتائوروس (Minotauros) که موجودی است با تنِ انسان و سرِ گاو، در جزیرۀ کِرت در هزارتو زندانی می‌شود، تا مردم از آزارش در امان باشند و پدرخواندۀ وی، مینوس (Minos)، از رنجِ دیدارش. از سوی دیگر آتنی‌ها محکومند که هر نُه سال یک‌بار هفت پسر و هفت دختر جوان را به عنوانِ قربانیِ مینوتائوروس به کِرت خراج دهند. این است که تِسِئوس (Theseus)، پهلوانِ مشهورِ آتنی، راهیِ کِرت می‌شود و به یاریِ خواهرِ ناتنیِ مینوتائوروس او را می‌کُشد. این اسطوره که دورِنمات آینۀ تمام‌نمای جهانِ انسان‌ها می‌شناسدش وجوهِ متعدّدی دارد که اشاره به پیچیدگیِ هستی و حیات (مضمر در تصویرِ هزارتو) تنها نخستین و ساده‌ترینِ آن­هاست. مینوتائوروس نمی‌تواند زنده از هزارتو به‌درآید و همان‌جا به دستِ تِسِئوس کشته می‌شود – این سرنوشتی است که برای دیگر ساکنانِ هزارتو (همۀ آدمیان) نیز رقم خورده است. دیگر این‌که مینوتائوروس به گناهی کشته می‌شود که دیگران مرتکب شده‌اند. او درپی گناه دیگران از پدر و مادری ناهمنوع متولّد می‌شود، و توحّش و خونخواری‌اش نیز، از آنجا که از عقل محروم است، تقصیری متوجّهِ او نمی‌کند. با این حال مسبّبِ کشتنِ او خودِ اوست؛ اگر هیولایی وحشت‌انگیز نبود، کشته نمی‌شد. وی، اگرچه از گناه مبرّاست، به جرمِ آن‌چه هست باید کشته شود. بر همین منوال می‌توان بر وجوهِ فراوانِ دیگری از این اسطوره انگشت نهاد که هریک دقیق‌تر از دیگری مبیّنِ جنبه‌ای از موقعیتِ انسان در جهانند. باری تعبیرِ مستقیم یا غیرمستقیمِ جهان به هزارتو که مبنای بسیاری از داستان‌ها و نمایش‌نامه‌ها و نقّاشی‌های دورِنمات است اصلی‌ترین درون‌مایۀ فکریِ خاطره‌نویسی‌ها و ﺗﺄمّلاتِ او نیز هست.

کتاب افزون بر مقدّمه و گفتارهای یادشده مشتمل است بر «یادداشت مترجم»، «یادآوری»، که آن نیز به قلمِ مترجم است، و «پیوست‌های پایانی». در «یادداشت مترجم» توضیحاتی در معرّفیِ دورِنمات و اثر او هزارتو می‌خوانیم، از جمله این‌که مترجم به گزینشی در مطالبِ منبعِ اصلی دست زده و پاره‌ای داستان‌ها را که در لابه‌لای خاطرات آمده بوده، «نظر به استقلالی که دارند»، حذف کرده است. «یادآوری» شرحی است از اسطورۀ هزارتو و نقش و جایگاهِ آن در این اثر دورِنمات. «پیوست‌های پایانی» به قرار زیرند: شعری است از دورِنمات، خطاب به دوستِ نقّاشش وارلین (Varlin)؛ طرحی برای یک نمایش‌نامه با عنوانِ «برادرکشی در خاندانِ کیبورگ» (Der Brudermord im Hause Kyburg) که دورِنمات هیچگاه آن را کامل نکرد و مترجم توضیحِ کوتاهی دربارۀ آن داده است؛ منظومۀ «مینوتائور» (مینوتائوروس) یا روایتِ دورِنمات از این اسطورۀ یونانِ باستان که مترجم آن را با شرحی همراه کرده و ظاهراً، هرچند به مجموعۀ اشعارِ دورِنمات تعلّق دارد، از این رو در کتابِ حاضر گنجانده، تا اهمّیتِ هزارتو و مینوتائوروس را در آثار و اندیشۀ دورِنمات نمایان‌تر سازد؛[١] مجموعۀ کوچکی از کلماتِ قصارِ دورِنمات «دربابِ هنر و واقعیت»، نمونۀ آن: «ترس صاحبان قدرت از هنر، ترسی دوگانه است: ترس از آنکه محرومان به یاری هنر به شناخت سلطه‌گران خود برسند، یا که دریابند خود انسان‌هایی‌اند که به سلطه درآمده‌اند»؛ و سرانجام مطلبی به یادِ فریدریش دورِنمات و در توضیحِ هنرِ او، به قلمِ هَینتس لودویگ آرنولد (Heinz Ludwig Arnold)، روزنامه‌نگارِ آلمانیِ صاحب‌نام در نقدِ ادبیاتِ معاصر.

دربابِ ترجمۀ کتاب باید گفت که تلاشِ مترجمِ پرسابقه، محمود حدّادی، در انتقالِ شیوۀ بیان و لحنِ دورِنمات قرینِ توفیق بوده است. حزنِ کلام و نثرِ دورِنمات در ترجمۀ فارسیِ هزارتو نیز به وضوح احساس می‌شود.

این بررسی را با نقلِ پاره‌ای از هزارتو به پایان می‌بریم:

منونیتی‌ها پیروان بازتعمیدی‌ها بودند و آن سی‌هزار نفری هم که به فرمان خسرو اول، شاه ایرانی، مرگی چنان هراس‌انگیز برایشان رقم خورد، پیروان مزدک، پیرو سالک عارفی که همانند نوتعمیدی‌های هزارسال پس از او، اعتقادش آنکه همه‌چیز برای انسان‌ها اشتراکی است؛ اعتقادی که مزدک بسا خود از مسیحیان نخستین گرفته بود. نخستین جامعۀ مسیحی به هنگام فتح اورشلیم نابود شد. نوتعمیدی‌ها هم هزارهزار به قتل رسیدند: در آتش سوختند، در آب خفه، یا بر چرخ میخ شدند و دست و پا و سرشان افتاد. […] مرگی که عذابش بر پیروان مزدک تحمیل شد، نمادی است برای همۀ آنانی که در راهی آرمانی می‌میرند. آن با سر در خاک نشاندگان ریشه می‌دوانند. شاه ایرانی ایمان آن­ها را در خاک کاشت: انسان‌ها را می‌توان نابود کرد، ولی آرمان‌ها را نه. آرمان‌ها، فارغ از اینکه بر ما خوشایندند یا نه، هرباره از نو می‌بالند و پیرامون ما را می‌گیرند (ص ٩٤–٩٥).

 

پی‌نوشت
———-

[١] البتّه منظومه در ترجمه صورتِ نثر به‌خود گرفته است.

سعید رضوانی