وانینی

وانینی، اثر فریدریش هُلدِرلین*

محمود حدّادی

وانینی[١]

تو را به ناروا كافر خواندند؟
بارِ لعن بر قلبت نشاندند و در غل و بند
به شعله‌هاى آتش سپردندت، اى مرد مقدس!

هان! چرا از آسمان به درون شعله‌ها بازپس نیامدى
تا سرهاىِ كفرگویان را آماج قرار دهى
و بادها را بخوانى تا خاكستر این بربرها را
از سرِ زمین، از سرِ خاكِ وطن بروبند و ببرند!

اما آن‌که تو به جان دوستش می‌داشتى
آن‌که در مرگت تو را پذیرا شد، طبیعتِ پاك
كردارِ آدمیان را فراموش می‌کند
و دشمنان تو – همچون تو – به صلحِ ازلى بازمی‌گردند.

طبیعت، آشتی‌بخش فرجامین

قطعۀ وانینى سرودۀ ١٧٩٨ است و به سهم خود شاهدى مهم بر اعتقاد هُلدِرلین به آموزۀ وحدتِ وجود در عین دورى او از كیش روحانیتِ رسمى. توضیح آن‌که فیلسوف ایتالیایى لوسیلیو وانینى (١٥٨٥–١٦١٩)، در كتاب مشهورش در باب رازهاى ستایش‌انگیز طبیعت، ایزدبانوى خاكیان (١٦١٦)، خدا و طبیعت را به یك مفهوم گرفته و آفرینشى برآمده از ماورا را امرى ناممكن خوانده بود. روحانیتِ رسمى این سخن را كفر شمرد و در ١٦١٩ در شهر تولوز او را به خرمنِ آتش سپرد. هُلدِرلین در روزگار خود تنها کسی نبود که به منظور تأكید بر دیدگاه وحدت وجود به وانینی استناد می‌کرد. خصوصاً باید از گُتفرید هِردِر[٢] نام برد که، محض تأكید بر این دیدگاه، در كتاب خود خداوند، چند گفت‌وگو با چندین گزین‌گفته از وانینی یاد می‌کند.

اولین بندِ شعر از توهین و نفرینى می‌گوید كه دستگاه تفتیش عقاید در حق وانینى روا می‌دارد. سپس با نقد این نابردبارىِ خونین مواجه می‌شویم: زمانى كه دستگاه تفتیش عقاید، به حکم ایمانِ خود به آفرینشگرىِ ماورایی، وانینى را به كفر متهم می‌کند، هُلدِرلین براساس دیدگاهِ وحدت وجود و اعتقادش به این‌که طبیعت در سرشتِ خود خدایى است او را «مردى مقدس» می‎خوانَد. پس برآن می‌شود که، به‌عكس، پیروانِ خشک‌اندیش و سنّت‌گراى این نابردبارى را «كافر» بخواند و در عمل همان كیفرى را برایشان طلب كند كه در حق وانینى روا داشته بودند. چنین است كه از وانینى می‌خواهد به درون شعله‌ها برگردد، «سرهاى كفرگویان را آماج قرار دهد و بادها را بخواند كه خاكستر این بربرها را در باد بپراكنند.» و این نفرینى است همچون كنشِ دستگاهِ تفتیشِ عقاید كه خاكسترِ محكومانش را در باد می‌پراكند تا به گمان خود رستاخیز را برای آن­ها ناممكن و مرگ­شان را محكومیتى ابدى كند.

اما در بند سومِ شعر، شاعر می‌بیند كه این تقاص فرقی با رفتار همان نابردبارانِ «بربر» نخواهد داشت و این خلافِ دید خود او از وحدت وجود است كه طبیعت را مقدس و جامع می‌شمرَد. پس تقدس وحدت‌وجودى و طبیعت‌سرشت را که آشتی‌دهندۀ غایى است به جاى تقدس ماورایی می‌نشانَد.

آنچه هُلدِرلین به زبانى شاعرانه و از دیدى فلسفى بیان می‌کند، در تعبیر ایمانوئل كانت (١٧٢٤–١٨٠٤) فیلسوف هم‌روزگار او تأییدى اخلاقى‏-حقوقى می‌یابد:

هر عملی كه به حقوق انسان دیگری خدشه وارد آوَرَد سزاوار كیفر است. با اعمال كیفر عاملِ ارتكاب مكافات می‌بیند (و این جدا از زیانِ رواداشته خواهد بود.) اما كیفر دادن نه اختیارِ شخصىِ فردِ وهن‌دیده، بلکه حقِ نهادی قضایى است كه در جایگاهى بالاتر از او كارگزارِ قوانینِ مرجعی عالى است كه همگان تابع آنند. چنان‏‌چه ما انسان‌ها (به ضرورتِ حكمِ اخلاق) در امرى حقوقى تنها از منظر قوانین عقلانى (و نه شهروندى) دقیق شویم، در اختیار هیچ‌کس نیست كه حكم به كیفر بدهد و توهینى را به دست خود تلافى كند، مگر اویى كه قانون‌گزار اعلای اخلاق است. و تنها او، (یعنى خداوند) است كه می‌تواند بگوید: «انتقام از آن من است، منم كه تلافى می‌کنم.» پس وظیفه‌اى است اخلاقى که نه‌فقط به انگیزۀ انتقام دشمنىِ دیگران را با نفرت پاسخ ندهیم، بلکه حتى داورِ جهانى را هم به انتقام فرانخوانیم. نخست به این دلیل که انسان خود آن‌قدر گناهِ شخصى بر دوش دارد كه بسیار نیازمند بخشش باشد، و دیگر این‌که هیچ‌کس، هرکه خواهد گو باش، نباید هرگز از سر نفرت كیفر دهد. از این روست كه آشتی‌جویى وظیفۀ انسانى است […][٣]

 

پی‌نوشت
———-

*Friedrich Hölderlin.
[1] Vanini.
[2] Gottfried Herder.
[3] Kant zum Vergnügen, herausgegen von V. Gerhardt, Reclam Verlag Stuttgart, 2003, Seite 140.