کتابِ کتاب‌های آشوری. درباب ترجمۀ چنین گفت زرتشت

کتابِ کتاب‌های آشوری

درباب ترجمۀ چنین گفت زرتشت

یکی از زمینه‌های اصلی کنش فرهنگی داریوش آشوری ترجمه است. او از دوران دانشجویی (اواخر دهۀ ١٣٣٠) به ترجمه از زبان‌های اروپایی رو آورد.[١] در میان آثاری که آشوری به فارسی برگردانده است به عناوینی چون شهریار[٢] (اثر نیکولو ماکیاوللی)، مکبث (اثر ویلیام شکسپیر)، آرمان‌شهر[٣] (اثر تامِس مور[٤]، ترجمه به همراهی نادر افشار نادری) و تاریخ فلسفه[٥] (جلد هفتم، اثر فرِدِریک چارلز کاپِلستون[٦]) برمی‌خوریم. امّا کارنامۀ پنجاه‌وچندسالۀ آشوری در ترجمه او را روی‌هم‌رفته مترجمی متخصّص در زمینۀ فلسفه، خاصّه ترجمۀ آثار فریدریش نیچه، فیلسوف و ادیب آلمانی، می‌شناسانَد. آشوری تاکنون چند اثر از نیچه را به فارسی برگردانده است، ازجمله فراسوی نیک و بد[٧] و تبارشناسی اخلاق[٨]. هم کیفیت این ترجمه‌ها و هم بازتاب شخصیت و اندیشۀ نیچه در ﺗﺄلیفات آشوری گواه آن است که سالیان درازِ ﻣﺆانست با فیلسوف آلمانی وی را به فهمی ستودنی از این بزرگ‌اندیشمند حوزۀ فرهنگ رسانده است. امّا همان‌گونه که چنین گفت زرتشت[٩] بر تارک آثار نیچه می‌درخشد، ترجمۀ آشوری از این اثر درمیان ترجمه‌های وی جایگاهی یگانه دارد. این جایگاه مرهون ارج چنین گفت زرتشت نزد آشوری است و، به تبع آن، کوشش شگرفی که وی در ترجمۀ آن کرده:

ماجرایِ درآمیختگیِ من با این کتاب در این سی‌واند سال داستانِ درازی است […]. امّا کوششِ من برایِ آراستن و پیراستنِ زبانِ ترجمه‌یِ آن، داستانِ کوششِ درازِ سی‌واند ساله‌یِ من برایِ جذب و فهمِ جانمایه‌یِ اندیشه‌یِ این کتاب و گنجانیدنِ آن در قالبِ زبانی بوده است که زبانِ من است؛ هم زبانِ مادریِ من و هم زبانِ شخصیِ من. […]

[…] این کتاب برایِ من در بخشِ بزرگی از زندگانی‌ام کتابِ کتاب‌ها بوده است و من با عشقی ژرف و با تاب و تحمّلی که در کمتر کسی هست به آن پرداخته‌ام تا درهایِ روان و زبانِ خود را به رویِ آن بگشایم. بنابراین، ترجمه‌یِ این کتاب و بازنگری‌هایِ پیاپی در آن در طولِ سی‌واند سال برایِ من یک ماجراجوییِ روانی و زبانی بوده است، یک اودیسه‌یِ روح و زبان.[١٠]

آشوری در نوجوانی با چنین گفت زرتشت آشنا شد[١١] و در نیمۀ اوّل دهۀ ١٣٤٠ کار ترجمۀ آن را به‌دست گرفت[١٢]. ترجمۀ او ابتدا مبتنی بر ترجمۀ انگلیسی والتِر آرنولد کاوفمان١]، فیلسوف آلمانی-آمریکایی، از اثر نیچه بود١]. لیکن مترجم جوان پس از چند سال تلاش دریافت، کار کارستانی که او سودایش را در سر داشت به واسطۀ زبان انگلیسی و بدون دسترسی به متن اصلی هرگز صورت نمی‌پذیرد. در این مرحله آشوری آموختن زبان آلمانی را آغاز کرد. او در تهران و فرَیبورگ١] مدّتی در کلاس‌های زبان آلمانی حاضر شد و پس از آن «کتابِ کتاب‌ها»ی خود را طیّ سالیان طولانی با مراجعه به اصل کلام نیچه و یاری جستن از سه ترجمۀ انگلیسیِ آن به فارسی برگرداند.١] باری چنین گفت زرتشت به ترجمۀ داریوش آشوری، آن‌گونه که امروز، پس از ویرایش‌های متعدّد، در دسترس فارسی‌زبانان قرار دارد، حاصل چند دهه تلاش توانفرسای او در جلوه‌گر ساختن اندیشۀ نیچه بر بستر زبان فارسی است.

اینجا رفع یک ابهام هم ضروری می‌نماید. در نخستین ویراست چنین گفت زرتشت به ترجمۀ داریوش آشوری (١٣٤٩)، که تنها بخش‌های اوّل و دوم از چهار بخش اثر نیچه را شامل می‌شد، نام اسماعیل خویی هم به عنوان مترجم ذکر شده بود، امّا در ویراست‌های پس از آن دیگر این نام دیده نمی‌شود. بعدها آشوری توضیح داد که بنا بوده اسماعیل خویی او را با ترجمۀ بخش‌های سوم و چهارم متن آلمانی یاری کند. امّا گویا خویی به قول و قرار خود پایبند نمی‌مانَد و بیش از چند صفحه ترجمه نمی‌کند. آشوری ناگزیر هم آن دو بخش موجود در ویراست نخست را ترجمه می‌کند و هم دو بخش باقی‌ماندۀ اثر نیچه را که در ویراست‌های بعدی به ترجمه افزوده شد و آن را کامل کرد. به گفتۀ آشوری سهم خویی در ویراست اوّل محدود است به این‌که وی متن ترجمۀ خود را «با خویی مقابله کرده» است. بنابراین ذکر نام اسماعیل خویی در ویراست اوّل به عنوان مترجم تنها به ملاحظۀ پیمان همکاری میان او و آشوری صورت گرفته، نه از این جهت که وی سهم درخور توجّهی در ترجمه داشته است. افزون بر این آشوری، چنان‌که خود گفته است، در روند تکمیل و تهذیب ترجمۀ چنین گفت زرتشت متن ویراست اوّل را نیز که با خویی مقابله شده بوده بارها بازبینی و اصلاح کرده است.١]

در بحث ترجمه پرسش «دقّت یا زیبایی؟» پرسشی ازلی-ابدی است که صاحب‌نظران پاسخ‌های گوناگون و گاه بسیار متفاوت به آن داده‌اند. با دقّت در آثار مترجمان نیز می‌توان دریافت که هریک از آنان چه راهی را برگزیده‌اند؛ آیا همۀ توان خود را صرف انتقال دقیق معنی می‌کنند، یا در درجۀ اوّل می‌کوشند متنی عرضه کنند که با ملاک‌های زیباشناختی زبان مقصد سازگار باشد، یا به راه میانه می‌روند؟ در سال‌های اخیر با گسترش بحث‌های نظری مربوط به فن یا هنر ترجمه در ایران حتّی بسیاری از خوانندگان نیز در این باب اندیشیده‌اند و دست‌کم به نظری شخصی رسیده‌اند؛ می‌دانند چگونه ترجمه‌ای را می‌پسندند و چرا. گروهی فقط ترجمه‌ای را «ترجمه» می‌شناسند که در انطباق کامل با انواع معیارهای بلاغی زبان فارسی باشد، حتّی اگر این انطباق به قیمت حذف یا تغییر بخشی از معنای متن مبدﺃ میسّر شود. گروهی دیگر می‌خواهند سخن شخصی را بخوانند که نامش به عنوان ﻣﺆلّف بر پیشانی اثر است، همۀ سخن او را و فقط سخن او را، حتّی اگر مترجم را از ﻣﺆلّف فصیح‌تر و داناتر بشناسند. در این مسئله فارغ از پسند اشخاص و اختلاف‌نظرهای فردی گرایشی عمومی نیز وجود دارد که در طول تاریخ جدید ترجمه در ایران دستخوش تحوّلاتی بوده است. پرچمداران نهضت ترجمه‌ای که از اواسط دوران قاجار برپا شد، با معیارهای امروز ما، عموماً نسبت به دقّت و امانت در ترجمه بی‌اعتنا بودند. آنان به انتقال کلّیات متن مبداً بسنده می‌کردند، بیشتر در عرضۀ هنر نگارش فارسی می‌کوشیدند و متونشان از همین هنر کسب اعتبار می‌کرد. اگرچه مترجمان آن دوران اصولاً مفاهیمی را که ما از ترجمۀ دقیق در ذهن داریم نمی‌شناختند، بی‌شک می‌توان گفت یکی از علل اتّکای آنان به زبان فارسی و اکتفایشان به ترجمۀ خطوط کلّی متن مبدﺃ نیز این بود که آشنایی عمیقی با زبان بیگانه نداشتند. زمانی طولانی سپری گشت و چندین نسل از مترجمان عوض شدند، تا منوال دیگر شد. افزایش ارتباطات با غرب سبب گسترش نسبی دانش زبان‌های بیگانه درمیان ایرانیان گردید و اینک گروهی از خوانندگان آثار ترجمه خود تا حدودی با زبان اصلی آثار آشنا بودند. از سوی دیگر آشکار بود که شیوۀ مترجمان قدیم مناسب ترجمۀ متون علمی قرن بیستم، که از کلّی‌گویی فاصله گرفته بودند و روزبه‌روز تخصّصی‌تر و جزءگرایانه‌تر می‌شدند، نیست. این دو عامل سبب شد تا هم خوانندگانِ آثارِ ترجمه طالب متون دقیق‌تر گردند و هم مترجمانْ بیشتر جانب دقّت را بگیرند. سرانجام با ﺗﺄمّل در بحث‌های حرفه‌ای مترجمان ایرانی پی­‌می‌بریم که امروزه بار دیگر گرایشی بیش‌وکم عمومی به سمت «زیبانویسی» و «ترجمۀ آزادتر» شکل گرفته است. این جریان کهنۀ نو اسباب و انگیزه‌های فراوان دارد که بررسی آنها در حوصلۀ این مطلب نیست. قدرمسلّم این است که کم‌توجّهی به محتوی و پرداختن به پوسته و پیرایه با روحیۀ جامعۀ فترت‌پذیرفته سازگارتر است.

امّا آن­چه در بحث برسر ترجمۀ دقیق و ترجمۀ زیبا گاه به‌کلّی فراموش می‌شود این است که نه‌تنها این‌دو از منظر منطق منافاتی با یک‌دیگر ندارند، بلکه در عالم واقع نیز ترجمه‌هایی، ولو نادر، می‌توان یافت که جامع دو خصوصیت دقّت و زیبایی باشند. ترجمۀ آشوری از چنین گفت زرتشت یکی از همان نمونه‌های نادر است. این البتّه نه اتفّاقی است و نه حتّی فقط نتیجۀ کوشش کاملی که آشوری در این ترجمه کرده، بلکه باید توجّه داشت که وی آگاهانه دقیقاً همین هدف را، پیوند دادن دقّت و زیبایی را، در کار خود پی‌گرفته است:

کوششِ من در این جهت بوده است که نهایتِ وفاداری به متنِ اصلی را با نهایتِ پای‌بندی به روانی و سادگی و آراستگیِ زبانِ ترجمه به هم درآمیزم، چنان که گویی این اثر، با چشم‌پوشیدن بر ناآشنایی‌هایِ اندیشگی و معناییِ آن، به این زبان نوشته شده است و یا اگر بنا بود که به این زبان نوشته شود، این‌چنین نوشته می‌شد.١]

شاهدی از متن ترجمۀ آشوری را مبنای بحثی کوتاه دربارۀ توفیق وی در تلفیق دقّت و زیبایی قرار می‌دهیم. او سطرهای آغازین از قسمتِ ششمِ بخشِ دومِ اثر را که «Vom Gesindel» عنوان دارد چنین ترجمه کرده است:

درباره‌یِ فرومایگان

زندگی چشمه‌یِ لذّت است. امّا آن جا که فرومایه نیز آب می‌نوشد، چاه‌ها همه زهرآگین اند.

من دوستارِ پاکی‌هایم. باری، خوش نمی‌دارم دیدارِ پوزه‌هایِ گشاده به نیشخند را و تشنگیِ ناپاکان را.

آنان در چاه نگاه انداخته اند و اکنون لبخندِ نفرت‌انگیزِشان از تهِ چاه به سویِ من بَرمی‌تابد!  

آبِ مقدّس را با شهوت‌بارگیِ خویش زهرآلود کرده اند و چون رﺅیاهایِ پلیدِشان را «لذّت» نامیدند، واژه‌ها را نیز به زهر آلودند.

چون دل‌هایِ نَمورِشان را نزدِ آتش نهند، شعله سستی می‌گیرد. چون فرومایه به آتش نزدیک شود، جان نیز به جوش می‌آید و دود ازو بَرمی‌شود.

میوه در دستانِ‌شان لهیده و گندیده می‌شود. نگاهِ‌شان درختِ میوه را باد زده می‌کند و سرشاخه‌هایش را می‌خشکاند.

روی‌گرداندنِ بسا کس از زندگی جز روی‌گرداندن از فرومایگان نبود. او نمی‌خواست با فرومایگان در چاه و شعله و میوه شریک باشد.

و بسا کس سر در بیابان نهاد و با وحوش تشنگی کشید، چراکه نمی‌خواست با شتربانانِ پلید بر یک بِرکه نشیند.

و بسا کس ویرانگرانه دررسید و تگرگ‌وار بر بوستان‌ها همه فروبارید تا که پای بر آرواره‌یِ فرومایه بگذارد و گلویش را فروبندد.١]

به گمانم سخن گفتن درباب زیبایی نمونۀ فوق چندان ضروری نیست. هر فارسی‌زبان صاحب‌شمّی می‌بیند که آشوری اینجا به روانی و شیوایی خطابه‌ای از زرتشتِ نیچه[٢٠] را، در زبانی که آمیزه‌ای است از زبان باستانی متون مقدّس و پاره‌ای عناصر نو، عرضه داشته است. تلاش در سنجیدن ارزش‌های زیباشناسی متنی تا بدین پایه آراسته و صیقل‌یافته جدل برسر سلیقه‌های متفات است که فایده‌ای از آن حاصل نمی‌شود. امّا درباب دقّت این سطرها یا میزان وفاداری آنها به متن اصلی می‌توان نکاتی را خاطرنشان کرد. نخست این‌که زبان نیچه در اصلِ این سطرها و اصولاً در بخش اعظم چنین گفت زرتشت، خاصّه خطابه‌های زرتشت، دقیقاً همین است: زبان آرکائیک متون مقدّس که عناصر جدید تا حدودی به آن راه یافته‌اند و جای‌جای در آن به چشم می‌خورند. دیگر این‌که معنای سطرهای آشوری تقریباً به‌تمامی منطبق است با معنای این بخش در متن آلمانی. این‌که می‌گویم «تقریباً به‌تمامی» ناظر به چند تفاوت کوچک میان ترجمه و متن اصلی است. تفاوت‌ها چندان ناچیزند که جز در چارچوب مطابقۀ کلمه‌به‌کلمۀ دو متن به منظوری معیّن شایان توجّه نیستند و اصولاً به چشم نمی‌آیند. از سوی دیگر تفاوت‌ها ربطی به پیچیدگی‌های متن اصلی ندارند، از این رو به‌یقین می‌توان گفت که هیچ‌یک از آنها ناشی از فهم نادرست سخن نیچه نیست. به نظر می‌رسد که آشوری این تغییرات کوچک را برای بلیغ‌تر و روان‌تر کردن متن ترجمه لازم دانسته است. اشاره به سه نمونه از تفاوت‌ها مسئله را روشن‌تر می‌سازد:

١. آشوری در سه مورد «فرومایگان» نوشته است و در سه مورد دیگر «فرومایه». نیچه امّا در هر شش مورد «Gesindel» گفته است. این کلمه در آلمانی اسم جمع است، یعنی نقش دستوری مفرد و معنای جمع (فرومایگان) دارد.

٢. آشوری آنجا که می‌نویسد «[…] تا که پای بر آرواره‌یِ فرومایه بگذارد و گلویش را فروبندد» «آرواره» و «گلو» را بازاءِ دو کلمۀ «Rachen» و «Schlund» در متن نیچه آورده است. این دو کلمۀ آلمانی مترادفند و «حلق»، «حلقوم» یا «گلو» معنی دارند. اگر مترجم می‌خواست دقیق ترجمه کند، باید فی‌المثل می‌نوشت «[…] تا که پای بر حلقومِ فرومایه بگذارد و گلویش را فروبندد». ظاهراً آشوری استفاده از دو مترادف را در جملۀ نیچه نپسندیده یا در ترجمۀ فارسی خوش نمی‌داشته و از این رو بازاء «Rachen» «آرواره» نوشته است.

٣. این جملۀ ترجمۀ آشوری که «باری، خوش نمی‌دارم دیدارِ پوزه‌هایِ گشاده به نیشخند را […]» در متن نیچه با «aber» آغاز شده که «امّا» معنی دارد. برای آن‌که بفهمیم چرا مترجم به‌جای «امّا» از «باری» استفاده کرده لازم است کلمات فوق را درکنار بقیۀ جمله و جملۀ پیش از آن قرار دهیم: «من دوستارِ پاکی‌هایم. باری، خوش نمی‌دارم دیدارِ پوزه‌هایِ گشاده به نیشخند را و تشنگیِ ناپاکان را.» حالا معلوم می‌شود که اگر آشوری به‌جای «باری» «امّا» می‌نوشت، تناسبی میان جملۀ اوّل (من دوستارِ پاکی‌هایم) و قسمت نخست جملۀ دوم (خوش نمی‌دارم دیدارِ پوزه‌هایِ گشاده به نیشخند را) برقرار نمی‌شد. در متن اصلی هم ظاهراً این دو بخش با هم تناسب ندارند. آشوری متوجّه این ناهماهنگی در کلام نیچه شده و درصدد چاره برآمده است. لیکن با استفاده از «باری»، هرچند این دو بخش با هم هماهنگ شده‌اند، تناسب میان جملۀ اوّل (من دوستارِ پاکی‌هایم) و قسمت پایانی جملۀ دوم ([خوش نمی‌دارم] تشنگیِ ناپاکان را) که در متن اصلی برقرار است از میان رفته یا دست‌کم ضعیف شده.

این بررسی اجمالیِ قسمتی کوتاه از متن ترجمۀ چنین گفت زرتشت شاید مشتی نمونۀ خروار باشد که تا حدودی نشان می‌دهد تفاوت‌های اندک متن آشوری با متن نیچه از چه نوع است. صدالبتّه این نمونۀ مختصر همۀ زیبایی‌های متن آشوری را نمایان نمی‌سازد. شاهد فوق نمایانگر دقّت‌ها و ریزبینی‌های آشوری در ترجمه هم نیست، زیرا اوّلاً اتّفاقی برگزیده شده و نمونۀ برجسته‌ای نیست، ثانیاً از مقابلۀ جزءبه‌جزء آن با متن مبداء چشم­ پوشیدیم. بی‌شک در متن فارسی چنین گفت زرتشت قطعاتی بسیار زیباتر از نمونۀ ما نیز می‌توان سراغ کرد، خاصّه آنجا که نیچه تابناک‌ترین گوهرهای گنجینۀ ادبی کم‌نظیرش را عرضه داشته است. شواهد برجسته‌ترِ دقّت مترجم در انتقال ظرافت‌های کلام نیچه را نیز در متن فارسی چنین گفت زرتشت فراوان می‌توان یافت. آشوری خود در مقام مقایسۀ ترجمه‌اش با ترجمه‌های انگلیسیِ اثر نمونه‌هایی به‌دست داده است که آشنایان با زبان آلمانی را به تحسین وامی‌دارد.[٢١] باری اگر به انصاف قضاوت شود، متن فارسی چنین گفت زرتشت را جز مصداق آشکار ترجمۀ زیبا و در عین حال دقیق نمی‌توان خواند.

البتّه باید خاطرنشان کرد که چنین گفت زرتشت به‌رغم همۀ دشواری‌هایش، اعم از ابهام‌ها و ایهام‌های زبانی، پیچیدگی‌های فکری، روابط بی‌شمار برون‌متنی و جز این‌ها، به مترجم صبور و توانا بیش از هر اثر فلسفی دیگری بالقوّه امکان می‌دهد تا دقّت و زیبایی را در متنی واحد به نمایش بگذارد. نیچه ادیب‌ترین فیلسوف آلمانی است و چنین گفت زرتشت ادبی‌ترین اثر او. پاره‌هایی از این متن را درشمار درخشان‌ترین نمونه‌های ادبیات آلمانی دانسته‌اند. غرض این‌که متنی با این بهره از زیبایی در دست مترجمی پرمایه بالقوّه منشاء بازآفرینی زیبایی است. مترجمی مانند آشوری می‌تواند متون فلسفی دیگری را نیز به دقّت چنین گفت زرتشت ترجمه کند، امّا ترکیبی که او در این متن از دقّت و زیبایی ارائه کرده در ترجمۀ هیچ متن فلسفی دیگری حاصل نمی‌گردد.

این را نیز در مقام انصاف باید گفت که ترجمۀ آشوری را نمی‌توان محک سنجش ترجمۀ سایر متون فلسفی قرارداد و نارواست که همین کیفیت را از کار همگان چشم داشته باشیم. کیفیت استثنائی اثر نیچه که به آن اشاره کردیم به تنهایی مانع می‌شود که ارزش‌های ترجمۀ آن را تعمیم دهیم و در آثار دیگر مترجمان سراغ بگیریم. جز این واقعیتی دیگر را نیز باید در نظر داشت. آشوری عمر در کار چنین گفت زرتشت کرده است. حاصل تلاش مترجمی که ناگزیر است اثری را در زمان معیّن آماده کند، تا معاشش ﺗﺄمین گردد، نمی‌تواند با متنی برابری کند که طیّ بیش از سه دهه، ولو با وقفه‌هایی، به فارسی برگردانده شده است.

به سهم خود امیدوارم داریوش آشوری شیوۀ کار خود در ترجمۀ چنین گفت زرتشت را توضیح دهد. مقصودم شرح روش‌شناختی مکتوبی است فراتر از اشاره‌هایی که پراکنده در نوشته‌هایش خوانده‌ایم یا جسته‌گریخته در مصاحبه‌هایش می‌یابیم. او طیّ بیش از سی سال کوشش در ترجمۀ این متنِ دشوار بی‌تردید روش‌های گوناگونی را آزموده تا به رویۀ غائی رسیده است. باری تجارب او گنجینۀ ارزشمندی است که هر مترجمی می‌تواند بهره‌ای از آن برگیرد. در آستانۀ هشتادسالگی وی برایش سلامتی و طول عمر آرزو می‌کنم.

 

پی‌نوشت
———-

[١] ر. ک. داریوش آشوری در: «گفت‌وگو با داریوش آشوری در مقام مترجم»، مترجم ٦٣ (سال بیست‌وششم، پاییز ١٣٩٦)، ص ٣٦.

[2] Il Principe (1513).
[3] Utopia (1516).
[4] Thomas More (1478–1535).
[5] A History of Philosophy (1946–1986).
[6] Frederick Charles Copleston (1907–1994).
[7] Jenseits von Gut und Böse: Vorspiel einer Philosophie der Zukunft (1886).
[8] Zur Genealogie der Moral: Eine Streitschrift (1887).
[9] Also sprach Zarathustra: Ein Buch für Alle und Keinen (1883–1885).

[١٠] آشوری، دیباچۀ چنین گفت زرتشت، ص ٦–٧ (نیچه، فریدریش، چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه‌کس و هیچ‌کس، ترجمۀ داریوش آشوری، چاپ سی‌وچهارم، آگه، تهران ١٣٩٣).
[١١] ر. ک. داریوش آشوری در: «گفت‌وگو با داریوش آشوری در مقام مترجم»، ص ٤٢.
[٢١] ر. ک. همان، ص ٣٧.

[13] Walter Arnold Kaufmann (1921–1980).

[١٤] عنوان ترجمۀ کاوفمان «Thus Spoke Zarathustra: A Book for All and None» است.

[15] Freiburg.

[١٦] ر. ک. داریوش آشوری در: «گفت‌وگو با داریوش آشوری در مقام مترجم»، ص ٣٧.
[١٧] ن. ک. داریوش آشوری در: «ملک‌الشعرای چریک‌های فدایی نشدم تا مترجم نیچه بمانم: گفت‌وگو با داریوش آشوری دربارۀ کارنامۀ پنجاه‌ساله‌اش»،  اندیشۀ پویا ٩ (سال دوم، مرداد و شهریور ٢١٣٩)، ص ٢٠١٠٣١.
[١٨] آشوری، دیباچۀ چنین گفت زرتشت، ص ٨.
[١٩] نیچه، فریدریش، چنین گفت زرتشت: کتابی برای همه‌کس و هیچ‌کس، ترجمۀ داریوش آشوری، چاپ سی‌وچهارم، آگه، تهران ١٣٩٣، ص ٠٩١١٠١.
[٢٠] این خطابه را زرتشت با خود ایراد می‌کند.
[١٢] ن. ک. «گفت‌وگو با داریوش آشوری در مقام مترجم»،  ص ٠٤١٤.

سعید رضوانی